حکایت ملانصرالدین و همسرش
حکایت ملانصرالدین و همسرش
مجموعه: شهر حکایت
روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:
فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.
همسرش گفت: بگو ان شاءا…
او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاءا… منم.
منبع:روزنامه خراسان
گنجینه مثل ها و حکایاتحکایت بهلول و آب انگورجواب تحسین برانگیز درس بهلول به شیخ جنید دفع بلاء و علاء سخن اول یا دوم میدان جنگ