اشعار زیبا و خواندنی مظاهر مصفا
اشعار زیبا و خواندنی مظاهر مصفا
مجموعه: شعر و ترانه
شعرهای مظاهر مصفا
مظاهر مصفا (زادهٔ ۱۳۱۱، اراک) استاد دانشگاه، شاعر و مصحح برجستهٔ معاصر ایران است. او سالهای متمادی بهعنوان استادتمام رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران به خدمت مشغول بود.وی در سال ۱۳۸۴ به دستور ریاست دانشگاه کنار گذاشته شد و پس از آن مدتی استاد تمام وقت دورههای دکترای دانشگاه آزاد بود.
هرکه با بلا پنجه می کند
پنجه های خود رنجه می کند
دست کی برد ناتوان اگر
پنجه با قوی پنجه می کند؟
باز دیو شب شد بلای من
باز وای دل باز وای من
باز یک جهان ظلمت و بلا
خیمه می زند در سرای من
در سکوت شب اوفتد به هم
های و هوی دل هوی و های من
ناله می کنم من برای دل
نوحه می کند دل برای من
شب رسید و من باز در تبم
می رسد ز ره رنج هر شبم
جوش می زند چشمه ی غمم
شعله می کشد آتش تبم
باز گرگ غم روبروی من
پنجه می زند در گلوی من
شحنه ی بلا پیش چشم من
سنگ می زند بر سبوی من
آمد از درم میهمان غم
باز من شدم میزبان غم
هرکه غم همی جستجو کند
گو بجوید از من نشان غم
آتش افکند غم به جان من
آتش افکنم من به جان غم
در دل بلا خانه می کنم
کارهای دیوانه می کنم
در دهان غم دست می برم
زلف شیر را شانه می کنم
باز مرغ شب وای می کند
هوی می کند های می کند
درد می برد ناله می کشد
بانگ می زند وای می کند
رنج کهنه تکرار می کند
شور تازه برپای می کند
شرح عشق جانسوز می دهد
یاد یار خودرای می کند
دود سینه در دیده می زند
خون دیده در نای می کند
یاد رنج سی ساله می کنم
آه می کشم ناله می کنم
روی آسمان پرده می کشم
مه نهفته در هاله می کنم
خون دیده بر روی می زنم
شنبلید را لاله می کنم
هرکه با بلا پنجه می کند
پنجه های خود رنجه می کند
دست کی برد ناتوان اگر
پنجه با قوی پنجه می کند؟
دیده بر رخم آب می زند
گریه ام ره خواب می زند
اشک گویدم با شب سیه
صبر کن که مهتاب می زند
(استاد مصفا)
اشعار مظاهر مصفا
مه و سالها هرچه بر ما گذشت
طرب کاه و اندوه افزا گذشت
شب و روزها از پی یکدگر
امید افکن و عمر فرسا گذشت
مه و سال با ای فسوسا رسید
شب و روز با ای دریغا گذشت
رسید از غم و درد جانم به لب
به من لحظه و ساعتی تا گذشت
غم هستی من- که جز غم نداشت
شتابان رسید و شکیبا گذشت
اگر بود شادی- که هرگز نبود
چو برق آمد و برق آسا گذشت
چه حاصل ز دیروز و امروز من
که این هر دو در فکر فردا گذشت
نداند کسی جز من و روز و شب
که بر من چه روز و چه شبها گذشت
به شبهای عمرم که از دیرباز
به یاد تو ای ماه سیما گذشت
ز خود پرسم آیا سپیده دمید
شب هجر باقی بود یا گذشت
به خود گویم از بهر تسکین درد
اگرچند درد از مداوا گذشت
مخور غم که گویا سپیده دمید
شب تیرۀ هجر گویا گذشت
مخور غم که این زندگی هرچه بود
بد و خوب یا زشت و زیبا گذشت
بلی عمر من روز و شب سال و ماه
بسی سخت بگذشت اما گذشت
گذشتم ز هستی که در روزگار
توان رستن از هر غمی با گذشت
ز مهر تن توبه سوز تو نیز
گذشتیم و شوق تمنا گذشت
تواند کشد دست از ناکسی
کسی کز سر جمله دنیا گذشت
ستم هرچه کردی و خواهی بکن
ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت
ولی از تو می پرسم ای سنگدل
که از تو خدا خواهد آیا گذشت؟
(استاد مصفا)
شعرهای مظاهر مصفا
دلم بستهٔ مهر دلبند نیست
ز دیدار دلبند خرسند نیست
به مهر تو سوگند ای سست مهر
اگرچه دگر جای سوگند نیست
چو بشکسته یی آخرین عهد من
دگر با توام رای پیوند نیست
بلی آنکه صد بار پیمان شکست
بدو عهد بستن خوشایند نیست
تو را آزمودیم ما بارها
به کار تو جز ریب و ترفند نیست
به دل تا فریبیت صورت نبست
به لبهات نقشی ز لبخند نیست
تو مردم فریبی نیی مهربان
دل تو به مهر کسی بند نیست
سزاوار دست سلیمانیم
نگینی که دیوان ربودند نیست
گوزنی که روبه به چنگ آورد
پسندیدهٔ شیر ارغند نیست
به سویم دگر تیر عشوه مبار
که بر تن ز صبرم کژآغند نیست
دل خستهٔ آرزومند من
که دیگر تو را آرزومند نیست
گسسته ست زنجیر امید و بیش
به دام هوای تو پابند نیست
در خانهٔ دل بسی کوفتم
که جویم تو را لیک گفتند نیست
(استاد مصفا)
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
گلچینی از شعر و ترانه هاشعرهای زیبای زنده یاد مظاهر مصفا