اعترافات جالب و خنده دار (۹)
اعترافات جالب و خنده دار (۹)
مجموعه: مطالب طنز و خنده دار
یه بار مجبور شدم برم یه مجلس ختمی که مسجدش صندلی نداشتموقعی رسیدم که روضه خون داشت خودشو میکشت.همون موقع یه نفر از کنار دیوار بلند شد و من جاشو گرفتمو تکیه دادم یه لحظه دنیا دور سرم چرخیدو سقف مسجد اومد جلوی نظرم و صدای خنده رفت هوا!دیوار نبود. برزنت بود تو زنونه فرود اومده بودم!
اعترافات خنده دار
تو دوران دانشگاه با بعضی از بچه ها بد جور تیریپ مرام و معرفت داشتیمو هی تعارف به هم تیکه پاره میکردیم.مثلاً دوستم رد میشد میگفت غلامم……منم میگفتم خاک پاتم و این حرفا.این قضیه هی بالا گرفت و تیکه ها دیگه از حد خارج شده بودکه من دیگه به انتها رسوندمش.از پنجره کلاس داشتم محوطه رو نگاه میکردمکه رفیقم حسن بین همه دخترا و پسرا داد زد:داش ایمان…..نوکر خر پدرتم……منم هول شدم گفتم پدرم خودش خرته…..
اعترافات خنده دار
دوستم اومده بود خونمون موقع رفتن بهم گفت زنگ بزنمبراش اژانس بیاد منم گفتم خودش زنگ بزنه و از من اصرار و از اون انکارخلاصه زنگ زدم به اژانس کلی هم مواظب بودم که خراب کاری نکنم کهیه دفعه یه اقایی باصدای کلفت مردونه در حد تیم ملی گفت بلهمنم که از شنیدن یه همچین صدای کلفتی شوکه شده بودمیه دفعه برگشتم گفتم سلام خانوم ببخشید….و یه دفعه فهمیدم چی گفتم و خودمو دوستمو اون اقا پشت تلفن از خنده ترکیدیم.و من اصلا دیگه نمی تونستم ادرس خونه مون رو بدم از خجالت و خندهکلی ضایع شدیم رفت دیگه
اعترافات خنده دار
یه بار رفته بودم خیابون یه پیراهن مردونه تن یه مانکن دیدم خیلیخوشگل بود دست زدم ببینم جنسش چیه یه دفعه مانکنه تکون خوردمنم حالا جیغ نزن کی جیغ بزن.مانکن نبود که یه پسره جلو مغازه وایساده بود!!!
اعترافات خنده دار
دشیب انقدر مقاله خوندم از میکروسافت و اپل، ساعت ۲ خوابیدم… وقتی خوابیدم خوابم دیدم زنگ زدم به استیو جابز گفتم امروز بریم بستنی بخوریم گفت باشه میام. بعد زنگ زدم رئیس شرکت سونی با اونم هماهنگ کردم. بعدش یه زنگی هم با بیل گیس (بلقیس) زدم گفتم ساعت ۴ بیا فلکه دوم.بعدش ۳ تایی بیل گیس رو پیچوندیم رفتیم تجریش. بیل گیس زنگ زده میگه دیگه ادم حسابت نمیکم. اگه اومدم باهات بیرون . منم تو خواب دارم میخندمصبح پاشدم مامانم میگه با کی قرار میذاری تو خواب
اعترافات خنده دار
یادش بخیر بچه بودم یه مورچه از کنارم رد شد… بعد با مشت کوبیدم روش. دیدم بعد چند ثانیه دوباره راه افتاد. از ذوقم یهو به مامانم گفتم: اِ مامان داره کار میکنه!!!!!
اعترافات خنده دار
اعتراف میکنم همیشه جوجه هام رو میدادم به گربه خودم که بخوردشون سیر بشه…عجب بچه ای بودم
اعترافات خنده دار
اعتراف میکنم تو بچگی فکر میکردم خوابای من رو بقیه هم میبیننمثلا به بابام میگفتم اون مرده که دیشب تو خواب بود رو یادته؟
اعترافات خنده دار
اعتراف میکنم یه روز که سوم راهنمایی بودمدقیقا بعد از عید هم بود و همه مانتوهای معلم ها نــــــو و تازه !!منم نه برداشتم نه گذاشتم پاشدم رفتم پشت سر معلمه (مانتوش هم سفید بود)این هر جا میرفت من پشت سرش میرفتم و مانتوشو با خودکار آبی و قرمز خط خطی می کردم!!درسته اولش من شروع کردم حالا بعدش بچه های کلاس با این ماژیک هایلایت ها خط خطیش کردنیادمه تا آخر سال بامن حـــــــرف نزد ولی خدایی نمره مو کـــم نکرد!!!
اعترافات خنده دار
یک روز استاد میخواست برنامه نویسی فلش درس بده… منم که حوصله این بچه بازیارو ندارم، رفتم یه فیلم باز کردم…یهو دیدم موسم خودش تکون خورد و رفت فیلمو بست! فهمیدم که مهندسمون از یه اتاق دیگه داره کامپیوتر منو میبینه و کنترل میکنه…. دوباره فیلمو رو باز کردم… دیدم دوباره بست و رفت برنامه فلش رو باز کرد و قلموش رو انتخاب کرد و رو صفحه نوشت: فلش کار کن!منم با یه رنگ دیگه زیرش نوشتم: دهنتو ببند!بعدش سریع جامو با دوستم عوض کردم…دوستمم که از همه جا بی خبر بود نشست جای من. بعدش یهو مهندس اومد تو کلاس و دوستمو برد بیرون…
اعترافات خنده دار
یه نفر زنگ زد رو گوشیم با یه لحن حق به جانبی گفت شما؟منم هول شدم گفتم ببخشید اشتباه گرفتم
اعترافات خنده دار
بچـه که بـودم قـارچـخور بـازی میکردم ، بعدش فک میکردم قـارچ بخورم بـزرگ میشم !واسه همین مدتـها راه میرفتم و سرم رو میزدم زیـره تاقـچه ی خونمون که ازش قارچ دربیاد بخـورم !!!دیگـه داشتـم ضربه مغـزی میشدم که بـابام کارگـر گـرفت تـاقچـه رو خـراب کرد !!!
اعترافات خنده دار
خدا از سر تقصیراتم بگذره. وقتی ۴ سالم بود، یه روز رو پشت بوم داشتم بازی میکردم. دیدم یه نفر تو کوچه داره راه میره و یه چک دستشه. خیلی ذوق داشت. فوری رفتم یه ظرف آب آوردم از اون بالا ریختم روش. گوشه های چکش تو دستش موند بقیش خمیر شد و رفت! دیدم نشسته لب جوب و داره گریه میکنهامیدوارم بخشیده باشه منو
اعترافات خنده دار
یه بار رفته بودیم خونه مامان بزرگم مهمونی همه بودم از عمه کوچولو تا عمو بزرگه دختر عمو پسر عمو حدودا ۲۰ نفری می شدیم خیلی خسته بودم نیاز فراوون به یه شیطنت داشتم تا خستگیم در بیاد کمی (۳قاشق) تو قوری نمک ریختم اعتراف می کنم کلی حال کردم
منبع:kocholo.org
در ادامه بخوانیدبخون و بخند !!تفاوت درس خواندن دخترها و پسرهاجاده زندگی مشترک – طنزدعوای دختر و پدر (طنز باحال)سیر تکامل خواستگاری – طنزطنز خنده دار-آداب سوار شدن بر قطار مترو