اَرزنها پیشمرگ بلوطها
مجموعه: اخبار اجتماعی
تاریخ انتشار : شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۱۷
خاییز پنج روز بود در آتش میسوخت که ما رسیدیم. صبح روزی که رسیدیم البته آتش خاموش شده بود، اما عصر همان روز چنان دوباره شعله کشید و فوران کرد که حس میکردیم درون جهنمی از دود و آتش و گرما هستیم… همهچیز از هفتم خردادماه و آنطور که محلیها میگفتند، از دعوای دو برادر در روستایی در ضلع جنوبی کوه در نزدیکی بهبهان شروع شد. دعوا بر سر مرتع و زمین کشاورزی بود که برادرها نابرادری میکنند و زمین کشاورزی همدیگر را به آتش میکشند.
شعلهها هم از همان روز سر به کوه گذاشتند و هر بار قسمتی از طبیعت این منطقه حفاظتشده را به خاکستر نشاندند. خبر به رسانهها و شبکههای اجتماعی رسید و آه سوزناک خاییز از مرز استانهای کهگیلویهوبویراحمد و خوزستان به گوش همه ایران و حتی آنسوی آبها رسید. همه داغدار بلوطها و جانوران وحشی این کوه شدند و مدام از هم میپرسیدند برای خاییز چه باید کرد؟ چه میشود کرد؟ چرا کاری نمیکنند؟ و چندین و چند سؤال دیگر مثل اینها. خیلیها هم داوطلبانه مشتاق کمک و حضور در منطقه بودند. صبح روز دوشنبه ۱۲ خرداد ساعت ۹:۳۰ ما پای کوه بودیم؛ ضلع شمالی کوه در شهرستان کهگیلویهوبویراحمد نزدیک روستای «آب کاسه». جایی که به نوعی کمپ مدیریت و مقابله با بحران آتشسوزی خاییز بود. ماشینهای دولتی و بالگردها و خبرنگاران صداوسیما و مسئولانی که دستاندرکار مدیریت ماجرا بودند، همینجا توی همین کمپ که در حقیقت سایه دو درخت کُنار بود، جمع میشدند و برای کوه و آتشی که روی قلهها زبانه میکشید، تصمیم میگرفتند. این وقت از سال دمای هوا در این منطقه از ساعت ۹ یا ۱۰ صبح میرود بالای ۴۰ درجه تا عصر حدود ساعت ۵ یا ۶ و سایه کُنارها در این وضعیت بهترین سرپناه است.
البته من و دو نفر عکاس رسانههای دیگر که همراه هم بودیم، وقتی رسیدیم کمپ تقریبا خالی بود و جز چند نفر از اهالی شهر و روستاهای همان اطراف و یکی دو ماشین دولتی کسی آنجا نبود. به یکی از مسئولان شهرستان زنگ زدم گفت خوشبختانه آتشسوزی مهار شده و بالگردها هم چند دقیقه پیش آخرین پرواز بررسی را انجام دادند و همه چیز تحت کنترل است. البته این را هم گفت که برای اطمینان از ادامهدار نشدن آتشسوزی تعدادی از نیروها همچنان روی کوه میمانند تا اگر شعلهها دوباره جان گرفتند، سریع کنترلشان کنند.
ما زیر سایه کُنار منتظر نشسته بودیم تا یکی از دوستان و از اهالی دهدشت که از قبل با او هماهنگ کرده بودیم بیاید دنبالمان. برنامه اولیه این بود که همان ساعت برویم سمت قله کوه، ولی وقتی رسید گفت الان و توی این گرما بدترین کار از کوه بالارفتن است. قرار شد برویم کمی استراحت کنیم و عصر وقتی هوا خنک شد، راه بیفتیم که آفتاب غروب نکرده روی قله باشیم تا هم بلایی را که آتش سر منطقه آورده است، ببینیم و عکاسی کنیم، هم با نیروهایی که روی کوه هستند مصاحبه کنیم، شب هم باید همانجا میماندیم. چون بالارفتن یا پایینآمدن از کوه دو تا سه ساعت زمان میبرد و بسیار نفسگیر بود.
ساعت شش عصر همان روز پنج نفر، سه خبرنگار و عکاس و دو نفر از بچههای محلی، پای قله بودیم؛ با تجهیزات لازم، مثل آب و کنسرو غذا و … . باید هرکداممان حداقل سه بطری یکونیملیتری آب همراهمان میبردیم، همین خودش به تنهایی چهارکیلوونیم وزن داشت. به غیر از این خود کولهپشتی و دیگر وسایل لازم و کنسروها و نان و… هم وزن هر کولهپشتی را به حدود ۱۰ کیلو میرساند. ساعت یک ربع به ۹ بعد از یک کوهنوردی سنگین و نفسبُر روی قله بودیم، هوا روشن بود و در ضلع شرقی کوه صدها هکتار مساحتی را که آتش سوزانده و سیاه کرده بود، میشد دید. یک جاهایی هم هنوز شعلههایی روی تن بیرمق و افتاده درختهایی که سوزانده بود، روشن بود. ما حواسمان گرم همین وضعیت بود که یکباره از ضلع غربی جایی که ایستاده بودیم، شعلههای زرد و نارنجی آتش خودش را نشان داد. نفیر باد تندی از غرب به شرق در دل شعلهها میپیچید و صدایی مثل ناله و شیون به سمت ما میآمد. ما هم بیآنکه اصلا یادمان بیاید خسته سه ساعت کوهپیمایی بودیم، دویدیم سمت آتش که هرلحظه متر به متر درخت و درختچه و علفهای روی کوه را به آتش میکشید و جلو میآمد.
وقتی رسیدیم، حسن و اردوان دو همراه اهل دهدشتمان، بیدرنگ رفتند سمت درختچههای ارزن و چند شاخه پربرگ و بلند را کندند و برای ما هم توضیح دادند که باید با اینها روی آتش بکوبیم و جلوی پیشروی شعلهها روی زمین و بین علفها را بگیریم. حسن روزهای قبل هم همینجا با آتش درگیر بود و تازه صبح روز قبل از کوه پایین آمده بود. ما که کمی بهتزده بودیم، عقبتر ماندیم و خودشان جلو رفتند و هروقت که باد کمی میایستاد یا سمت وزیدنش را عوض میکرد، شعلههای یک سمت را لای علفها خاموش میکردند که جلوتر نرود و سریع میرفتند سمتی دیگر. بیاغراق اما سرعت و شدت و خشم شعلهها بیشتر از توان ما بود. جلوی چشممان درختها و درختچهها شعلهور میشدند و باد هم نیروی پشتیبانی آتش شده بود. دود هم در حجمی ترسناک همه فضا را گرفته بود، هم جلوی چشم را و هم نفس را درون سینهها. آتش از چهار جهت پیش میرفت و در چند دقیقه ما ماندیم وسط دریایی از آتش که موجهای بلندش از هر طرف در حرکت بود. ولی دلسوزی و نگرانی حسن و اردوان برای درختها جاهای زیادی کار خودش را کرد، جلوی آتش را هم خیلی جاها گرفت و قوتی هم به پاهای ما داد.
چون هم خبر آتشسوزی دوباره سر از شبکههای اجتماعی درآورده بود و هم شعلهها از کیلومترها دورتر معلوم بود، مسئولان هم به تکاپو افتادند. در این میان، مسئولان محلی مدام به ما زنگ میزدند و به خیال خودشان قوت قلب میداند؛ «مقاومت کنید، سعی کنید آتش را خاموش کنید، مواظب خودتان باشید، آب و نیروی کمکی در راه است. هر چقدر بتوانید جلوی آتش را بگیرید خوب است و…» . دو ساعتی به همین منوال از ملاقات ما پنج نفر تنها و دریای آتش روی قله گذشت که یکباره متوجه شدیم کسانی اینسو و آنسوی آتش، فرز و چابک مشغول پنجهدرپنجه گذاشتن با آتش هستند. آتش پیشرونده و شعلهدار ساعت حدود ۱۲:۳۰ بود که تقریبا متوقف شد. جایی به کمک ما، جایی به کمک همین آدمهایی که ذکرشان رفت و جاهای زیادی هم دیگر چون چیزی برای سوختن نبود.
خروش شعلهها که خوابید یک جا جمع شدیم و از هم سراغ گرفتیم، ما خودمان را معرفی کردیم و آنها که حدود ۲۵ نفری بودند، خودشان را. همه از اهالی روستاهای پاییندست کوه بودند، آب کاسه، صنوگون، علیآباد، کلگهبرون و… بینشان از جوان ۱۵، ۱۶ ساله بود تا مردان جاافتاده ۵۰، ۶۰ ساله. پرسیدیم چطور خبر آتش جدید را فهمیدید؟ یکی از آنها گفت: «کار هر شبمان است، ما پای کوه هستیم و همه زندگی خودمان و گوسفندانمان وابسته به خاییز است. آسمان قله که قرمز شد، فهمیدیم آتش دوباره شروع شده، سریع خودمان را رساندیم. هرکس از سمت روستای خودش». راهی که ما سهساعته آمدیم آنها زیر یک ساعت طی کردند. از کار و کمک مسئولان پرسیدیم، یکی دیگرشان گفت چند روز پیش که دوباره آتش اوج گرفته بود، ما خودمان را رساندیم بالای کوه و مسئولان با هلیکوپتر بالا آمدند و سلفیهایشان را گرفتند و رفتند. ولی حتی در حد رساندن آب هم از ما که اینجا بودیم و تشنه حمایت نکردند.
به همین خاطر دیگر هر کس با خودش آب و وسایل مورد نیازش را میآورد. این را گفت و به کولهپشتیاش اشاره کرد. اینجا یادم آمد که از نیروهای کمکی و تجهیزات و آبی که مسئولان گفته بودند، مقاومت کنید توی راه است و بهزودی به شما میرسند، خبری نشد که نشد. یا حداقل سمت ما هیچکس نیامد، نه آب و نیروی کمکی؛ بهجز همین اهالی روستاها که خودشان آمده بودند. آبسردکن یخچالدار با کیفیت و ارزانبا فضای مجازی کسب و کارت رو نجات بده!
ساعت دو شب شد و وقتی همه مطمئن شدند آتش فعلا مهار شده، برای خواب به حیاط امامزاده روی قله رفتیم. البته تعدادی از اهالی بیدار ماندند تا اگر شعلهها دوباره جان گرفت، جلویشان را بگیرند. اتاقهای امامزاده پتو به تعداد زیاد دارد. آنطور که اهالی روستاها میگفتند، معتقدان به این امامزاده امکانات کافی برای استراحت و شبماندن و… به اینجا اهدا کردهاند. خوابیدیم و صبح فردا قبل از شش بیدار شدیم. منظره روشن کوه پس از چند روز آتش دیدنی نبود، دورتادور امامزاده در آتش سوخته بود. هرچند خوشبختانه زور آتش در خیلی از جاها به درختان کهنسال و پرهیبت بلوط نرسیده بود اما درختها و درختچههای زیادی ناکار شده و سوخته بودند.
زمین تا چشم کار میکرد، سیاهی علفها و درختهای سوخته بود. هوا هم عزم گرمشدن کرده بود که ما تصمیم گرفتیم از کوه پایین بیایم. توی مسیر و از آن بالا کمپ که دیروز خالی و خاموش بود، پیدا بود. پر از ماشین و بالگردی که صدای بلندش به گوش میرسید. تا ما از کوه پایین بیایم، همین بالگرد حداقل چهار یا پنج بار بین کمپ و قله رفتوآمد و کسانی را به بالای کوه منتقل کرد. ما ساعت ۹:۳۰ رسیدیم پایین کوه و ساعت حدود ۱۱ بود که خبر آمد آتشسوزی دوباره در سمتی دیگر شروع شده است. البته این بار هم نیروی انسانی روی کوه زیاد بود و هم وسایل و تجهیزاتی مثل دمنده و آب و… . در روزهای قبل فراخوانهای زیادی منتشر شده بود که برای مهار آتش به دمنده و تجهیزات کمکی نیاز است و کسان زیادی دستبهجیب شدند و کمک کردند که این وسایل خریده شود.
آتشسوزی جدید هم چندساعتی بعد مهار شد. طبق خبرهای منتشرشده در این مدت ۱۶۰۰ هکتار از کوه خاییز در آتش سوخت. آتشسوزیهایی که اگر همان روز اول درست مدیریت میشد و امکانات بود و با هر بار مهار اولیه به حال خود رها نمیشد، قطعا شش، هفت روز طول نمیکشید که اینهمه خسارت بیافریند؛ اما خب…
شرق/صدرا محقق