به جهت این که احمق هستم! (داستانک)
مجموعه: داستانهای خواندنی (۲)
شخص جوانی گندم بر در آسیاب برد که آرد نماید. اتفاقا آسیابان مشغول کاری بود. آن شخص از فرصت استفاده کرد و از سایر جوال ها گندم بیرون می آورد و در جوال خود می ریخت.آسیابان متوجه شد و گفت: ای احمق! چرا چنین می کنی؟گفت: به جهت این که احمق هستم.گفت: اگر راست می گویی چرا از جوال خود گندم بیرون نمی آوری و به جوال دیگران نمی ریزی؟گفت: اکنون که چنین می کنم یک احمق هستم و اگر چنان کنم دو احمق خواهم بود. مطایبات ملانصرالدین