حكایت «آموختن خاموشى از حیوانات»
حكایت «آموختن خاموشى از حیوانات»
مجموعه: شهر حکایت
حكایت های آموزنده
نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى كرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.حكیمى او را دید و به او گفت: اى احمق! بیهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون كن، زیرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزى.
حكیمى گفتش اى نادان چه كوشىدر این سودا بترس از لولائمنیاموزد بهایم از تو گفتارتو خاموشى بیاموز از بهائمهر كه تامل نكند در جواببیشتر آید سخنش ناصوابیا سخن آراى چو مردم بهوشیا بنشین همچو بائم خموش
منبع: parcha.mihanblog.com
گنجینه مثل ها و حکایاتلایه پشت شیشه (حکایت)امسال زمستان سختي در راه است (حکایت)حکایت برگه و لكهحکایت جالینوس و دیوانهحکایت لقمان و میوه هاخیال خام (حکایت)