حکایت جالینوس و دیوانه
حکایت جالینوس و دیوانه
مجموعه: شهر حکایت
جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : «یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد.» یکی از آنان گفت : «ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟»جالینوس پاسخ داد : «امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود.»شاگرد گفت : «این چه ربطی به دیوانگی تو دارد ؟»جالینوس گفت :
گر ندیدی جنس خود کی آمدی کی به غیر جنس، خود را بر زدیچون دوکس باهم زید بی هیچ شک در میانشان هست قدر مشترک
منبع:anjoman.tebyan.net
گنجینه مثل ها و حکایاتبرو ماستت رو کیسه کن!!ریشه تاریخی ضربالمثل ایراد بنی اسرائیلیریشه ضربالمثل – برعكس نهند نام زنگی كافورزن در ضربالمثلهاي مللضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج استضربالمثلهای زیبا و خواندنی جهان