خاموشی مادر
خاموشی مادر
مجموعه: اخبار حوادث
تاریخ انتشار : سه شنبه, ۰۶ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۲۱
وقتی کودکی درنیمه شب ، یعنی چهار ساعت پس از غروب، گریه را شروع میکند و تا نیم ساعت بعد هم گریه اش بند نیاید حاکی از یک اتفاق است.نخستین سوال:« آیا کسی نیست مهناز را ساکت کند؟!» آن مرد و زن با همین سوال وقتی از شکاف کنار در، داخل حیاط خانه همسایه را نگاه میکنند، مادر مهناز را میبینند که کودکش روی پیکرش افتاده، صدایش میزند و گریه میکند. اما مادر تکان نمیخورد.
زن همسایه به خاطر میآورد سرشب بود که مرد همسایه با پسرش سوار موتور شد و رفت و همسر را با کودکش تنها گذاشت.شهر ساعاتی است که به خواب رفته اما صدای گریه یک ریز کودکی شنیده میشود. صدایی که شاید شنیدنش در هر یک از ساعات شبانهروز طبیعی است. اما درنیمه شب انتظار این است که پس از دقایقی آرام گیرد و مادر کوششی برای بندآوردن گریه کودکش کند.
اما صدای گریه قطع نمیشود .کودک آرام و ساکتی که هیچگاه سابقه نداشته گریهاش در این ساعت نیمه شب این قدر ادامه یابد.زن همسایه کم کم نگران میشود و از پشت دیوار ایوان، مهناز را صدا میکند. مهناز یک آن گوش به صدای زن همسایه میسپارد و دوباره گریهاش را از سر میگیرد. زن به پشت در خانه همسایه میآید، زنگ میزند. باز صدای گریه مهناز قطع میشود و پس از چند لحظه این بار صدایش از پشت در شنیده میشود که میگوید:« خاله عصمت در قفله، مامانم لالا کرده!»
زن جوان به قتل رسیده بود و شوهرش در خانه نبود. در ادامه اعترافات همسرش را می خوانید.
چرا در خانه نبودی و به خانه مادرت رفته بودی؟
سکوت
چرا در خانه را قفل کردی؟
همیشه این کار را میکنم، برای این که خیالم راحت باشد، همسرم هم خودش کلید دارد.
آیا با هم درگیری داشتید؟
خیر. ما هیچ وقت اختلافی نداشتیم.
آیا با هم بگومگو کردید؟
خیر. فقط به او گفتم بیا به خانه مادرم برویم. او مخالفت کرد و گفت خودت برو. مهدی پسرمان را هم ببر، چون با مهناز دعوا میکند و من هم اعصاب دعوای بچهها را ندارم.
می دانی همسرت کشته شده است؟
چطور ممکنه؟!
اما قاتل شما هستید؟
امکان نداره
همه دیده اند بعد از رفتن تو و پسرت با موتور دخترت گریه می کند و همسرت هیچ کاری نمیکند تا این که …
درباره کاری که کردهای چه احساسی داری؟
بله پشیمانم فکر نمی کردم بفهمید.
آیا با همسرت اختلاف داشتی؟
زن خیلی خوبی داشتم. با تمام بدیهای من میساخت اگر به او میگفتم بمیر، میمرد.
حالا چه احساسی داری؟
فقط به فرزندانم فکر میکنم. از این ناراحتم که ساناز بیگناه بود، او خیلی خوب و دلسوز بود.
بعد از این که فکر کردی همسرت میمیرد چه کردی؟
در عصبانیت ضربه ای با چوبی که گوشه حیاط بود به سرش زدم بعد روی زمین افتاد هنوز نفس می کشید با پسرم بیرون رفتم تصور نمی کردم کشته شود.
اصلا فکر نکردی ممکن است بمیرد؟
نه فکرم کار نمیکرد، خیلی ناراحت بودم، پشیمانم.
خراسان