

داستان آموزنده ی « قاعده بازی دنیا »
مجموعه: داستانهای خواندنی (۲)
در دهکده شیوانا پیرمرد مزرعهداری بود که چندین خواهر و برادر داشت، اما از میان آنها بیشتر خواهری را تحویل میگرفت که وضع مالی خوبی داشت و همسر و فرزندی نداشت. ازسوی دیگر همسر مزرعهدار از اینکه شوهرش همه زمان خود را به خواهرش اختصاص داده بود و به او و زندگیاش نمیرسید، گلهمند بود. روزی او و همسرش دربازار دهکده شیوانا را دیدند. بلافاصله زن لب به شِکوه گشود و گفت: «مرا راهنمایی کنید و بگویید چه کنم؟! این مرد تمام فکروذکرش خواهرش شده است؛ درحالیکه همه ما میدانیم برای گرفتن پولهای او نقشه دارد؛ اما او میگویدکه محبت خواهروبرادریاش باعث شده بیشتر از زن و فرزند خود، غصهخوار خواهرش باشد!»شیوانا بالبخند رو به مرد کرد و گفت: «هنر یک مرد این است که برای مشکلات درون خانه و خانوادگی خودش راه کاری پیدا کند؛ نه اینکه موضوع را عمومی کند و به دروهمسایه و دوست و آشنا اجازه دهد در امور شخصی او دخالت کنند. خودت تدبیری بیندیش و مشکل را حل کن!»مرد باغرور گفت: «این زن جیرهخوار من است و هرچه را که من میگویم، باید گوش کند. حال که چنین شد نزدخواهرم میروم و او را بهزور به منزل خود میآورم و او را خانم خانهام میکنم تا این زن دیگر جرات نکند به شما و دیگران پناه ببرد!»مرد این را گفت و بهزور همسرش را بهسوی خانه خواهرش برد.شیوانا هیچ نگفت. ساعتی بعد مرد درحالیکه همراه خواهر و همسرش برمیگشتند، دوباره با شیوانا روبهرو شدند. مرد باغرور گفت: «دیدید چگونه همه چیزرا تحتکنترل خود گرفتم؟! نیازی هم به دخالت دیگران نبود!»شیوانا بهسوی خواهر مرد برگشت و به او گفت: «تو میدانی که همسر برادرت از تو خوشش نمیآید. چرا قبول کردی به حریم او وارد شوی و او را آزار دهی و مایه آزار او و خودت شوی؟!»خواهر مزرعهدار باغرور گفت: «من روی حرف برادرم حرف نمیزنم. این زن هم از همان روزهای اول ازدواجش از من خوشش نمیآمد. اما تقدیرش این بود که همواره، بودن مرا کنار خودش تحمل کند.»شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت. یک هفته بعد خواهر مزرعهدار آشفته و بههمریخته نزد شیوانا آمد و درحالیکه سخت میگریست گفت: «شیوانا به دادم برس! همسر برادرم که همیشه سربهزیر بود، این بار موجودی دیگر شده است و بهمحض اینکه من به خانهاش رفتم، شروع به دفاع از حریمش کرد و تا میتوانست از خجالتم درآمد! از سوی دیگر بچههای او هم به خانه من رفتند و تمام وسایل خانه مرا به منزل مادرشان منتقل کردند و حتی ستونها، سقف و در و پنجره کلبهام را هم از جا درآوردند و کنار کلبه مادرشان روی هم تلنبار کردند و گفتند که از این به بعد، خانه من آن خرابههاست. برادرم هم که مبلغ زیادی سکه و مال به او دادم تا زندگی مرا به وضعیت سابق برگرداند، خودش را به بیماری زده و نزد یکی از فرزندانش در شهری دیگر رفته است. حالا همسر برادرم نزد قاضی رفته و با شهادت فرزندانش از مزاحمت من شکایت کرده است. حال من ماندهام چه کنیم؟ نه خانهای برایم مانده و نه پولی! به من بگو چه کنم؟!»شیوانا باتبسم به او گفت: «تو گفتی که از روزی که این زن همسر برادرت شد، او را آزار میدادی و او بهخاطر آنکه جیرهخوار شوهرش بود، سکوت کرده و تحمل میکرد و هیچ نمیگفت. آیا تو متوجه نشدی که در طی این سالها او فرزندانی به دنیا آورده و آنها را بزرگ کرده است و الان دیگر تنها نیست؟! متوجه نشدی که دیگر شرایط مانند روزهای اول نیست و تو نمیتوانی با همان شیوه قدیمی او را آزار دهی؟ آیا به این فکر نکردی که چرا برادرت که غمگسار تو بود، تو را با دست خودش به جایی برد که توهین بشنوی و جانت در خطر بیفتد و مالت را از دست بدهی؟ وقتی با این همه کینه و بیتدبیری با دنیا و مردمان آن برخورد میکنی، چرا گمان میکنی که باید همیشه نتیجه دلخواه را بگیری؟! پیشنهاد میکنم نزد دیگر بستگانت برو و در پناه سایه آنها باش تا اوضاع آرام شود و تو باز دوباره راهی پیدا کنی که بتوانی به بخشی از اموال قبلی خود برگردی. به یاد بسپار که قاعده بازی دنیا همیشه یکسان نیست و هربار با تدبیر و توجه باید پاسخی مناسب و جدید برای اتفاقات پیش روی خود پیدا کنی. تو و برادرت به اشتباه گمان کردید که قاعده بازی دنیا همیشه ثابت است؛ پس وضعیت نابسامان اکنون شما هم به دلیل همین خطاست.»منبع:movafaghiat.com