

زنی را می شناسم من (فریبا شش بلوکی)
زنی را می شناسم من (فریبا شش بلوکی)
مجموعه: شعر و ترانه
این شعر در زمستان سال ۱۳۸۲ سروده شده است و نگاهی دارد به مشکلات زنان که شاعر به گوشه هایی از آن اشاره کرده است.خانم شش بلوکی این سروده را به تمام زنان خوب ایران زمین تقدیم نموده است.
زنی را…زنی را می شناسم منکه شوق بال و پر داردولی از بس که پر شور استدو صد بیم از سفر دارد
*زنی را می شناسم منکه در یک گوشه ی خانهمیان شستن و پختندرون آشپزخانه*سرود عشق می خواندنگاهش ساده و تنهاستصدایش خسته و محزونامیدش در ته فرداست*زنی را می شناسم منکه می گوید پشیمان استچرا دل را به او بستهکجا او لایق آنست*زنی هم زیر لب گویدگریزانم از این خانهولی از خود چنین پرسدچه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟*زنی آبستن درد استزنی نوزاد غم داردزنی می گرید و گویدبه سینه شیر کم دارد*زنی با تار تنهاییلباس تور می بافدزنی در کنج تاریکینماز نور می خواند*زنی خو کرده با زنجیرزنی مانوس با زندانتمام سهم او اینستنگاه سرد زندانبان*زنی را می شناسم منکه می میرد ز یک تحقیرولی آواز می خواندکه این است بازی تقدیر*زنی با فقر می سازدزنی با اشک می خوابدزنی با حسرت و حیرتگناهش را نمی داند*زنی واریس پایش رازنی درد نهانش راز مردم می کند مخفیکه یک باره نگویندشچه بد بختی چه بد بختی*زنی را می شناسم منکه شعرش بوی غم داردولی می خندد و گویدکه دنیا پیچ و خم دارد*زنی را می شناسم منکه هر شب کودکانش رابه شعر و قصه می خوانداگر چه درد جانکاهیدرون سینه اش دارد*زنی می ترسد از رفتنکه او شمعی ست در خانهاگر بیرون رود از درچه تاریک است این خانه*زنی شرمنده از کودککنار سفره ی خالیکه ای طفلم بخواب امشببخواب آریو من تکرار خواهم کردسرود لایی لالایی*زنی را می شناسم منکه رنگ دامنش زرد استشب و روزش شده گریهکه او نازای پردرد است*زنی را می شناسم منکه نای رفتنش رفتهقدم هایش همه خستهدلش در زیر پاهایشزند فریاد که بسه*زنی را می شناسم منکه با شیطان نفس خودهزاران بار جنگیدهو چون فاتح شده آخربه بدنامی بد کارانتمسخر وار خندیده*زنی آواز می خواندزنی خاموش می ماندزنی حتی شبانگاهانمیان کوچه می ماند*زنی در کار چون مرد استبه دستش تاول درد استز بس که رنج و غم داردفراموشش شده دیگرجنینی در شکم دارد*زنی در بستر مرگ استزنی نزدیکی مرگ استسراغش را که می گیردنمی دانم؟شبی در بستری کوچکزنی آهسته می میرد*زنی هم انتقامش راز مردی هرزه می گیرد…زنی را می شناسم من
منبع:zanira.sheshboluki.com
گلچینی از شعر و ترانه هااز دوست داشتن(فروغ فرخزاد)اشعار امام زمان (عج)اشعار زیبا ماه مبارک رمضاناشعار مبعث پیامبر اکرم (ص)اشعاری زیبا از مهدی اخوان ثالثشعر دختر و بهار (فروغ فرحزاد)