شعر از راهی دور فروغ فرخزاد
شعر از راهی دور فروغ فرخزاد
مجموعه: شعر و ترانه
دیده ام سوی دیار تو و در کف تواز تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدینه به دل سایه ای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیدهنم نم بوسه ء باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمتخالی از ضربهء پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی ، مگر آندمکه ز خود رفته، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقهء بازو بگشایینیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آنکس که ترا برق نگاهشمی کشد سوخته لب در خم راهی ؟
یا در آن خلوت جادوئی خامشدستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتشپیکرت را ز عطش سوخته بودم
من که در مکتب رویائی زهرهرسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشادمدر دلم بود که دلدار تو باشم
«وای بر من که ندانستم از اول»«روزی آید که دل آزار تو باشم»
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهمنه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایمز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
منبع:namakstan.ir