شعر دوستی از فریدون مشیری
شعر دوستی از فریدون مشیری
مجموعه: شعر و ترانه
شعر دوستی فریدون مشیری
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد.مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد.او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهار از او به یادگار ماندهاست.مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه ۳ آبانماه ۱۳۷۹ خورشیدی در ۷۴سالگی در تهران درگذشت.
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
– شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
بیشتر بخوانید: شعر کوچه فریدون مشیری
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته
گلچینی از شعر و ترانه هاشراب شعر چشم تو (فریدون مشیری)شعر جادوی سکوت،فریدون مشیریشعر کوچه فریدون مشیری و جواب هما میرافشار شعر زیبای خزان (فریدون مشیری) کاروان رفته بود و دیده من (فریدون مشیری)یک شب،به پاس صحبت دیرین،خدای را (فریدون مشیری)