مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا (سعدی)
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا (سعدی)
مجموعه: شعر و ترانه
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
منبع:parset.com
گلچینی از شعر و ترانه ها۳ شعر زیبا از پابلو نرودااشعار زیبا و عاشقانه(۲)اشعار زیباو خواندنی رودکیاشعار زیبای بیدل دهلوی اشعار زیبای فروغ فرحزاد (۵)اشعار زیبای فروغ فرخزاد