

پیامک های عاشقانه بخش ۱۱۳
لــم میـخواهد کسی باشد خــــوب بـــاشد مهـــربــان بـــاشد بــــس بـــاشد تــــــو باشـــد
و همـــه ایـــن بودنــهایش فــقـــــط بــــرای مــن باشـــد فقـــط بـــرای من
دوستت دارم …
حتی اگر قرار باشد
شبی بی چراغ، در حسرت یافتنت
تمام پس کوچه ها را
زیر باران، قدم بزنم… آدم وقـتی یـه حـس تکرار نشدنی رو
با یکی تجـربه مـیکـنه ..
دیگه اون حــس رو با کـس دیگه ای
نـمیـتونه تـجـربه کـنه !
بـعـضی حــس هـا ..
خــاص و نــاب هـسـتـنـد ..
مـثـل”تو”… من روز خویش را با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز می کنم … دلی که عاشق شده است را درمانی جز عشق نیست…
عاشقم و بی اختیار عاشق تر میشوم..
میدانم تا هستم و هستی..
تمام منی… نیمه گمشده ام نیستی
تا با نیمه ی دیگرم،
به جست و جویت برخیزم…
تو،
تمام گمشده ی منی…!!! خـاص تـرین خـواسته ى مـن؛
“مـى خـواهمت”…
آنـقدر کـه از تـرسِ
“نـه” گـفـتـنت،
تـوانِ گـفتنش را نـدارم… مــــــــرا
در آغوش بگیر
که هیچ کجا
خــــــــــانه
خود آدم
نمی شود…! معمار این خیابان
عاشق نبوده است،
هر روز
بی تو می روم از این پیاده رو … بهار من “تویی”…
حالا چه فرقی میکند..
تقویم روی میز،
اگر پایان پاییز است،
آغاز زمستان است ، یا هر چیز دیگر… چقدر من دیدَنت را دوست دارم
در خواب
در غروب
در همیشه ی هر جا
هر جایی که بتوان تو را دید
صدا کرد
و از انعکاس نامت
کیف کرد!
چقدر من دیدنِ تو را دوست دارم… بگذار خیالت را راحت کنم
دوست داشتنت،
مشروط به هیچ شرطی نیست..
چه باشی…
چه نباشی…
تا ابد ..
عاشقانه دوستت خواهم داشت … الهه gh
♡……….عشق درهواجاریست
کافیست کمی عمیق تر نفس بکشید…….♡ اون روزو میبینم، بگردی دنبالم….
به این فکر کنی
چه جوری برگردی
بپرسی از خودت
کجا گمم کردی
شابد یه روز سرد
شاید یه نیمه شب
دلت بخواد بشه ، برگردی به عقب…… هیچ زنی
را در هیچ کجای دنیا
نمیتوانی پیدا کنی
که به یکباره
عاشق مردی شود
زن ها
آرام آرام
در یک مرد
جوانه میزنند ﺑـﻪ ﺧـﺪﺍ
ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷـﺘﻦِ ﺗـﻮ ﺩﺳـﺖ ﻣـﻦ ﻧـﯿﺴﺖ
ﺧـﺐ ﺧـﻮﺩﺕ ﺑـﮕﺮﺩ ﺑـﺒـﯿﻦ
ﻣـﻬﺮﺕ ﺭﺍ ﮐـﺠﺎﯼ ﺩﻟـﻢ
ﺍﻧــﺪﺍﺧـﺘـﻪ ﺍﯼ … تو حتما عاشق خوبی هستی..
که مرا با تمام نامهربانی هایم…
واقعی دوست داری..
ببخش مرا ای مهربانم…. به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر
که به مویم اثر از برف زمستان منست
.
.
.
در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان منست … از دستت که ناراحت می شوم
دو راه بیشتر نداری
یا بیایی توی آغوشم
یا راهت را بکشی و گم شوی…
توی آغوشم
صادق اسماعیلی الوند