پیامک های عاشقانه بخش ۸۴۴
گل نازم دلم تنگ نذاشتن پیش هم باشیم باید هر دو جدا از هم اسیر درد و غم باشیم دلم تنگ واسه چشمات
دلم تنگ گل نازم منم مثل تو دلگیرم میترسم عاقبت یک شب از این دلتنگی بمیرم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تورو کنار پنجره گاهی تجسم میکنم،تو داری لبخند میزنی منم تبسم میکنم
بیخوابم از دل واپسی تو خواب راحت میکنی،داری به دوری از منو این خونه عادت میکنی…
رضا شیری ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دوستت خواهم داشت درسکوت که مبادادرصدایم توقعی باشدکه خاطرت رابیازارد.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کمند زلف بتی گردنم ببست به مویی
چنان کشید که زنجیر صد علاقه گسستم
نه شیخ می دهم توبه و نه پیر مغان می
زبس که توبه نمودم زبس که توبه شکستم
زگریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ امده ام با عطش سالها..
تا تو کمی عشق
بنوشانیم
حرف بزن ،حرف بزن….سالهاست…
تشنه یک صحبت طولانی ام..! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ایرانیها میگن:از دل برود هر انکه از دیده برفت اما فرانسوی ها میگن به قلب ما نزدبک است ان کس که از چشم های ما دور است.فرانسوی میخوامت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ “…آن روزها که می گفت عاشق است خواست که آرزویی بکنم…
به او گفتم من دیگر هیچ آرزویی ندارم وقتی تو در کنارمی…
لبخندی زدوگفت:مگرمی شود؟فقط مرده ها هیچ آرزویی ندارند…
من هم لبخندی زدم…
اوازهزاران آرزویی که در سر داشت می گفت…
وامروز به دنبال همان آرزوهایش رفته است و من هنوزم هیچ آرزویی ندارم……
او نمی دانست و هنوزم نمی داند که…
همان یک لحظه ای که درکنارم بود من به تمام ارزوهایم رسیدم….” ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کاش من فقط تورا داشته باشم…
وخداهی بپرسد:دیگر چه؟؟
و من بگویم.همین کافیست
مرسی(!) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم …چون محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا ….
“لامارتین شاعر فرانسوی” ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تقدیر را برای نماندنت بهانه نکن…
مرد باش و بگو نخواستی و نماندی… ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ من.. شیفته ی آن بوسه ی هول هولکی ام که دیرت شده اما… ازخیرش نمیگذری……. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در روزگاران کهن روزی جنگی در گرفت بین عقل وقلب.
درلشکرقلب احساس وعاطفه ،چشم وگوش ،دست وپااورا یاری میکردنداماعقل یکه وتنها بود.ابتدا عقل ضربات سنگینی به قلب واردکردکه زخم هایش تاابدباقی ماند.ولی …تنهایی عقل سبب شدشکست بخورد. دست وپا اورادرزندانی تاریک حبس کردند.
عقل سالم بود و محبوس. ولی قلب باوجودبیماری اش همه جا سرک میکشید.
واین است که حال آدمیان بجای ندای عقل به ندای دل گوش میدهند.امابراثرزخم هایی که قلب برداشت عشق بیمار گونه ودروغین همه جا یافت میشود. آگاه باشیدکه به دامش نیفتید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ||روزهایــِ دِلـــ تنگیِِــ||
مـی خــواهَــم بَرگـــردَم بـِه روز هــایِ کودکــی,آنـ ـ ـــ زَمانــها کـِه:
پـــِـــــدر تــَـــنها قــَــهرمان بود
عـِــــشــق تـَـــنها در آغــــوش مــــادر خــــلاصـــه میـــشُد
بــــالاتَریـــن نـُــقــطِه ی زَمـــین شـــانِه هـــای پــــدر بود
بــــالاتَرین دُشـــمَنانم خـــواهَر و بـــرادر هایِ خُودم بودند
تــَــنها دردم زانـــــوی زخـــمی ام بود
تـَـــنها چـــیزی کـِـــهـ میشکستـ اَســباب بـــــازیم بود
و مـَــــعنای خُــداحـــافـِــظ تا فـَــردا بـــود…. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ نوازشم که میکنی بهترین لحظه های زندگی من است… ومن چقدر زود دلم برای این لحظه های خوب تنگ میشود!! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ (۲)
در گذر لحظات گم شدم… انتظار را هر دقیقه باخودم به گوشه ای می کشم…خدایا این چه حسی است که با قلبم بازی میکند… ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ من چیزی از یه رابطه نمی دونم ، من چیزی از دوست داشتنم نمی دونم
ولی فقط یه چیز تو این دنیا می خوام ، اونم اینکه با تو حرف بزنم ، می خوام بدونم روزت رو چطوری می خوای بگذرونی ، چی می خوری ، چی می پوشی ، می خوام باهات دعوا کنم ، می خوام نظراتت رو بشنوم حتی اون نظرای مزخرفتو… ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ عشق های امروزی:
بی نام
قابل انتقال به غیر
معاف از احساسات….!!!! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ (۱)
زندگیم از آن دقایقی آغاز شد که ناباورانه به ساعت زمان نگریستم…..
که چرا دقایق ایستاده اند…!!!! چرا اشک هایم بی اختیار شده..!!
شاید من…..شاید…. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ قسمت دهم
رضا چند روزه که آرومو قرار نداره. همش به این فکر میکنه که این همه مدت چطور با احساساتش بازی شده. بعضی وقتا به این فکر میکنه که سپیده رو بکشه و بعدش خود کشی کنه! بعضی وقت ها هم به این فکر می کنه که رو صورته سپیده اسید بپاشه!!!
رضا دیگه نمی تونه سپیده رو ببخشه! با خودش میگه که ای کاش به حرفه مامانش می کرد. ای کاش اصلا با سپیده اشنا نمی شد!
رضا دوباره زنگ می زنه به امیر چون تنها کسی که میشه باهاش دردو دل کنه امیره! آخه روش نمیشه به مامانش بگه که دوباره با سپیده اشتی کرده و باز فهمیده سپیده چقدر کثیف و پسته! ( چرا رضا نمی فهمه که از همه بهتر مامانشه. باید با مامانش صحبت کنه)
امیر میاد خونه رضا.
رضا کلی با امیر دردو دل میکنه.
رضا: نمیدونم روش اسید بپاشم یا بکشمش؟! –نه دیوونه گروگان بگیرش. زجرش بده! –من دارم جدی صحبت می کنم. اون به من خیانت کرد حتی دلیله کارشم بهم توضیح نداد! –اون دوستت نداره حتی یه ذره! چیزی که زیاده دختر!
رضا دستشو میذاره رو پیشونی شو میگه: من اونو میخاستم! –دِ دیوونه، تو اون دختره کثیفو میخاستی؟ این همه دختره نجیبو پاک.
رضا دوباره اشکاش سرازیر میشه و با فریاد میگه: من اونو میخاستم. –خوب پس خوشبخت شی باهاش. من باید برم خونمون. مامانم لازانیا درست کرده واسم!
این دردو دل ها رضا رو اروم نمی کنه. رضا میخاد انتقام بگیره. عجیبه، رضا که کینیه یی نبود.
بالا خره بعده یه هفته سپیده گوشیشو روشن میکنه! بازم رضا داره بهش زنگ میزنه.
سپیده: بله؟ -فقط یه دقیقه بهم گوش بده! –برو گمشو آشقال.
رضا دوباره زنگ میزنه.
سپیده: مگه نمیگم زنگ نزن؟! –کارت دارم. –عوضی بهم زنگ نزن.
رضا بازم زنگ میزنه!!!
سپیده: میخای گوشی رو بدم با دوست پسرم صحبت کنی؟! –غلط کردم تو رو خدا بهم کوش کن. تو رو خدا. –بگو. فقط زود که حوصلتو ندارم. –ما می تونیم از اول شروع کنیم. –چی رو؟ -یعنی دوسم نداری سپیده جون؟ -هیچوقت نداشتم! –اگه مشکلت پوله من بازم پول دارم. فقط بذار ببینمت! –کصافط زنگ نزن.
بازم گوشی رو قطع می کنه.
رضا از رو نمیره بازم زنگ میزنه.
سپیده با خنده: هه هه تو چقدر خیره هستی. –ده میلیون میدم بهت باشه.
سپیده با تعجب: در عوض باید چیکار کنم؟ -باید ببینمت. الانم ۲ میلیون میزم تو کارتت تا بفهمی راست میگم. –کی و کجا بیام؟!
به نظر میاد رضا تو فکره انتقامه. کلید های اپارتمانی که ماله باباشه رو بر میداره. (یه اپارتمان ۱۰ طبقه که هنو واحد هاش خالیه)
ساعت ۹ شب با سپیده قرار داره. البته سپیده هم خیلی زرنگه و به دوستش مرجان میگه که داره میره جای رضا و از مرجان میخاد که هر از گاهی بهش زنگ بزنه تا مطمئن بشه اتفاقی براش نمیوفته.
ادامه دارد… ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️