چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی ( اشعار رهی معیری )
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی ( اشعار رهی معیری )
مجموعه: شعر و ترانه
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانیچون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردمتو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینمتا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکیمن چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوریدر دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازیمن سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دلداغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارمکام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟روی از من سر گردان شاید که نگردانی
منبع:lat.blogfa.com
گلچینی از شعر و ترانه هاعشق چه زیبا بود اگر…۳ شعر از ویلیام بلیک۳ شعر زیبا از پابلو نرودااز دوست داشتن(فروغ فرخزاد)اشعار زیبا و عاشقانه(۲)اشعار زیبای فروغ فرخزاد