گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
مجموعه: داستانهای خواندنی
پیری برای جمعی سخن میراند…
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
منبع:asriran.com
داستان های جالب و خواندنیاهدای قلب ( عاشقانه )داستان زیبای مترسک یک پایان خوشآیا تا بحال به معنی این جملات فکرکرده اید !!اعتقادت را چند می فروشی؟به این چنین زنی باید افتخار کرد