گرچه کمابیش کلیه مردمان و گروههای قومی جهان انسانی سازندگان و خوانندگانی دارند که از ناداری نمونه با «عاشق»های ما مقایسه میشوند، اما ما عاشقهای ترکان را با آن گروه سازندگان دورهگرد، دیگر میپنداریم و این تشبیه را ناروا میانگاریم.
امثال و نظائر عاشقهای آذربایجان در میان اقوام گوناگونِ تُرک، با نامهای «عاشوق»، «عاشّیق»، «بامسی»، «باکسی»، «بخشی»، «اوزان» و … به ساز و نوا مشغول و مشهور بودهاند و اقوام و ملل غیر تُرک نیز عاشق را با همین مشخصات و گاه با همین نام و گاه با نامهای دیگر دارند.
جز ایران و ترکان و غیر ترکان ایران، ارمنیها و گرجیها نیز عاشق دارند که یا عین عاشقهای آذربایجان و در شمار عاشقهای آذربایجاناند و یا به زبان و موسیقی خودشان میسرایند.
جایگاه عاشق در میان ترکان
عاشق در میان ترکان مقدس بوده است. دلیل پاکجانی عاشق در میان ترکان این است که عاشق دارای مراتب عرفانی است. درست همانگونه که در طبقات صوفیه موجود است. «دهده» بالاترین رتبه عاشقی است که همان «بابا»ی فارسهاست و نمونههای فراوانی از باباها مانند باباکمال خجندی، باباطاهر عریان و بابا فغانی و بابا کوهی در تاریخ تصوف داریم. در میان ترکان نیز «دهده یابیاز»، «دهده یعقوب»، «دهده عالی»، «تراب دهده» و «دهده قورقود» از بلندنامان دهدههایند. دهده را «ائلجه بیلن» هم میگفتند یعنی کسی که به اندازه ایل میداند نه دانای ایل. این همان است که تمثیل خداوندی آن را در قرآن کریم برای حضرت ابراهیم داریم «انَّابراهیمَ کان امهً واحده». افراد ایل در شادی ها و مصیبتها گرد دهده فراهم می آمدند و از او رایزنی میخواستند. جنگهای دفاعی و حملهها و عروسی ها و انتخاب رئیس قبیله و … بی اجازت و مصلحت دهده ممکن نبود. کودکان را تا مرز رشادت نامی نمیدادند تا بزرگ شود و در ۱۲-۱۰ سالگی دهده نسبت به مهارت و صفتی که نوباوه کسب کرده، نامی بر او میداد. نخستین کسی نیز که اسلام را به ترکان آورد یکی از همین دهدههای «اوزان» (عاشق) بود. دهده آلب ارسلان درصدر اسلام به پابوس و پیشگاه رسول اکرم رفته در آن محضر «قوپوز» (ساز عاشقی قرون وسطی) نواخته و در ستایش نبی اکرم «ییر»و «سؤی» سروده انبانی خرما به مثابه صله از دست مبارک ختمی مرتبت گرفته، پس از آنکه تعالیم دین مبین را از قول شریف پیامبر آموخته، نزد ترکان بازگشته و به ابلاغ اسلام پرداخته است.
امروزه آثار بسیار بلند و ارزشمند عاشقهای بزرگی مانند عاشق عالی، عاشق علسگر (علی اصغر)، خسته قاسم، عاشق قربانی، عاشق اسد، ملا جمعه، عاشق عباس توفارقانلی، ساری عاشق، عاشق واله، عاشق حسین شمکیرلی و … در دست است که جز اینها آثار عاشقهای زن نیز ثروتافزای فرهنگ عاشقی بوده است. «عاشق پری» از آن زمره است و از عاشق پری دیوان شعری نیز چاپ شده است.
فولکلور بستر بالندگاهِ عاشقی
اگر نگوئیم که ترکان دارای غنیترین ادبیات شفاهی در میان ساکنان سیاره ما هستند، بیشک و با سهولتٍ اثبات میتوان گفت که پهناورترین و ژرفترین ادبیات محیطٍ نزدیک جغرافیائی قلمرو فرهنگی ایران، مردم آذربایجان است. این دیرینگی، پیشینه به روزگار کوچندگی این قوم و فرهنگسازی و خنیاگری می بُرد. «بایاتیلار»، «قوشمالار»، «اوخشامالار»، «لایلالار»، «نازلامالار»، «صایالار»، «بویلامالار»، «هاوالار»، «ماهنیلار»، «خویراتلار»، «آتماجالار»، «تاپماجالار»، قوشماجالار» و … کهنتر از ادبیات مکتوب و نامکتوب اقوام و ملل سائره است.
عاشق یکی از مهمترین عناصر پاسدار، واگذارنده و گزارشگر همه این شاخههای فولکلور است.
عاشق، شاعر و سراینده ترانه خود است.
عاشق آهنگساز سروده خود است.
عاشق خواننده شعر و آهنگ (هاوا) ساخته خود است.
عاشق نوازنده آهنگ ساخته خویش است.
عاشق قصهساز است.
عاشق قصهگوی قصه ساخته خود است.
عاشق قهرمان داستان خود است.
و عاشق یکتنه نه، که یکجان آفریننده و پدیدآورنده اینهمه پدیده است.
عنصر داستان
یکی از این نمودهای ادبیات فولکلوریک ترکان، داستانهاست. داستانهای عاشقی بر محور عشق انسانی و زمینی ـ غنایی میگردد، اما همواره بستری برای معالم اخلاقی و معالی حماسی است. زن در این داستانها یا خود قهرمان است یا نیمی از سهم صولت قهرمانی و جوانمردی را داراست؛ چندانکه امروز عبارت مرکب فارسی«جووانهزن» (جوانزن)، ـ معادل همان جوانمرد که زن مصداق آن است ـ در آذربایجان لغت کاملاً رائج و معمولی است.
داستانها، از قدیمترین روایات چندهزارساله، تا رخدادهای ۱۷۰ سال پیش (جنگهای دهساله ایران و روس) و حتی ماجرای تراژیک۱۵۰ ساله «سارا و خان چوبان» به دست ما رسیده است. ۱۲ داستان از این دستانها در «کتاب دهده قورقود» نوشته شده و به دست ما رسیده است. این داستانها با نثری شعرآمیز توسط عاشقها روایت میشوند و هر جا که نوبت شعری میرسد، شعری که مخصوص آن پرده نمایش و موضوع مربوط سروده شده و آهنگی مخصوص حال و هوای آن ساخته شده، توسط عاشق خوانده میشود.
هنر عاشقی داستانسرائی
حافظه و بداههگوئی حیرتانگیز عاشقها از مهمترین مشخصات این هنرمندان است. بداههگویان در میان ترکان بر دو دستهاند که جز عاشقها گروه دیگر را «میخاناچی» می نامند. قدمت آنها به سن و سال عاشقها نمی رسد و آنها پیروان عاشقها هستند که بر عکسِ شعر عاشقی، معمولاً در اوزان عروضی دفعتاً شعر میسرایند و با ضرب گرفتن بر روی میز قهوهخانه یا با «چیلتیک» (بشکن) گرد هم آمده و قافیهای را دنبال میکنند و فی المجلس شعر می سرایند. اما عاشقها جز این حاضرجوابی خارقالعاده، حافظه درخشانی دارند که دهها و بلکه صدها داستان عاشقی را که نقل هریک، دهها مجلس و دهها ساعت زمان میخواهد، معمولاً بدون تغییر حتی یک کلمه، عین آنچه را که سینه به سینه از استاد سلف آموختهاند، نقل میکنند و به خلف نیز بازمیآموزند و سلامت روایت داستانها نیز مدیون همین حافظه شگفتیآور عاشقهاست. گاه میبینی که داستانی را که عاشق آناطولی میگوید، همان داستان را عاشق ساوهای و خراسانی و یا ترکمن عیناً به همانگونه میخواند و عجیب اینکه در میان دیگر تودههای ترکان ایرانی و انیرانی، همین داستانهای آذربایجانی که پرسوناژها و محل وقوع اکثر آنها آذربایجانی است، نقل میشود. اگرچه در میان همه ترکان ایران ـ از ساوه و قوچان و قزوین و اراک و همدان و تفرش و ملایر و شیراز و بلوک زهرا و رودهن و … ـ عنصر عاشقی با تفاوتهائی رائج و دائر است، اما منشأ عاشقی آذربایجان است. در همه نقاط ایران امروز یا ایران دیروز (پیش از عهدنامه غمبار ترکمانچای) سرودههای عاشقهای آذربایجان خوانده میشود البته هر یک از گروههای قومی ترک، داستانهای عاشقی مخصوص خود را نیز دارند. مثلاً ترکان ایران مرکزی مانند ترکان ساوه و اراک و همدان، داستان شاعر و عاشق فرزانه ساوهای ـ «تیلیم خان» با عنوان تیلیمخان و مهری خانم ـ میسرایند.
موسیقی عاشقی
یکی از نشانه مهم موسیقی عاشقی، وجود جای پای ایلهای ترک در آن است، از آن جمله «ترهکمه»، «افشاری» یا «اووشاری»، «شاهسونی»، «قرائی» و »قرهچی» را میتوان نام برد که دستگاه یا «هاوا»یی در موسیقی عاشقی است که از نوای «قرهچی»ها برگرفته شده است. همچنانکه در موسیقی سنتی و دستگاهی ایران نیز با نام «قرچه» آمده است، منتها وجود نغمات اقوام مختلف ایرانی در موسیقی ایرانی الزام طبیعت ایرانیت و فراگیری سرزمینی آن است، مانند بیات ترک، کُرد بیات، بیات عجم، بختیاری، شوشتری، دستانالعرب، نوروز عرب و … وجود نامهای طوایف و تیرههای ترکی در این نوع موسیقی ترکی نیز ایجاب طبیعت ترکی آن موسیقی است.
برخی از نامهای «هاوا»های موسیقی عاشقی از نوع و جنس شعر وام گرفته شده است، مانند «تجنیس» و «مخمس» و «دوبیتی». اما برخی نامها نیز حکایت از حال و هوای درونی «هاوا» دارد، مانند «غربتی» و «روحانی».برخی دیگر با نام سازندگانِ هاوا خوانده میشوند، مانند «جلیلی» و «بهمنی» که در موسیقی مقامی ایرانی نیز چنین است غیر از نام ایل و اقوام و نام سازندگان، هاواهایی هم با جای نامها مسمی شدهاند که «نخجوانی»، «ایروان چوخورو»، «شریلی» از آن جملهاند.
ادبیات عاشقی
ادبیات عاشقی ـ با شعر و داستان و موسیقیاش ـ در حوزه ادبیات شفاهی ترکان مورد مطالعه قرار میگیرد.
مختصات ریتمیک موسیقی عاشقی با وزن اشعار مربوط است و تعداد هجاهای شعر در مصاریع، سرنوشت ریتم را تعیین میکند. این یکی از توفیقات موسیقی عاشقی است که مبتنی بر اشعار هجائ است و متأسفانه این شانس نصیب موسیقی ایرانی (فارسی) نشده است؛ چه، تصنیفها و ترانههای موسیقی ایران بر روی اشعاری ساخته میشود که وزن عروضی دارند در صورتی که هر گونه موسیقی و حتی موسیقی عربی بر اوزان هجائی استوار است و آهنگساز با تغییر هجاها در اشعار و ترانهها، ناگزیر از تغییر ملودی است که بتواند ریتم را یکسان نگهدارد. شگفتا که نه ترانهسرایان و نه تصنیفسازان، تاکنون به چارهاندیشی برنیامدهاند تا شاعران را به سرودن تصنیفهای هجائی هدایت کنند. در صورتی که اگر دسترسی به فهلویات و خسروانیاتمان نیست چند تنی از شاعران معاصر شعر هجائی را تجربه کردهاند که مشهورترین آنها مرحوم گلچین گیلانی] است و شعر مشهورش:
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
حکمتآموزترین و فلسفی ترین شعر عاشقی استادنامههای عاشق عالی ـ استاد عاشق علسگر ـ است که امروزه به دست ما رسیده است. عاشقهادر دوره صفویه، ناشران افکار شیعی و صوفی صفوی قیزیلباش در ممالک سنی عثمانی بودهاند که شهدای بیشماری نیز داشتهاند. پس از اشغال قفقاز توسط روسها که در نتیجه شکست قوای مجاهد تحت فرمان فتحعلیشاه قاجار و شاهزاده عباسمیرزا اتفاق افتاد، عاشقها وظیفه دیگری را به عهده گرفتند. ساختن داستانهای حماسی ـ عاشقانه در تمجید مجاهدات «قاچاق»ها که بر علیه نظامیان غاصب مستقر در قفقاز قیامهای پراکنده میکردند، بود.
شعر معاصر آذربایجان قفقاز به پیروی از ادبیات عاشقی با وزن هجایی پایهریزی شده است اما متأسفانه سیاستهای شوروی، موجب برچیدن شعر عروضی هزارساله شد به گونه ای که امروزه شاعران آذربایجان قفقاز از سرودن شعر عروضی عاجزاند.
ادبیات عاشقی با همه سعادتش، برخی را نیز شئامت داشته است. عاشقها در میان خود سنتهای غریبی دارند که یکی از آنها «دئییشمه» است. دئییشمه در معارف عاشقی در عین غمآگینی و دردناکی، بسیار دیدنی و شنیدنی است. عاشقها به طور دوستانه با هم دئییشمه میکنند؛ دئییشمه همان گفتوگوست اما گفتگوئی شاعرانه. عاشقِ نخست، سوالی منظوم و معمائی (معمولاً حاوی معارف دینی و تاریخی) میپرسد، عاشقِ دوم که مورد سوال است، باید به همان وزن و قافیه و قالب شعری پاسخ آن را بگوید. دئییشمه که گفتیم و شنیدی به همین سادگی نیست چراکه اگر خصومت مسابقه به خود گیرد، یعنی اگر عاشقی بر آید و داعیه استادی در سر پزد و استاد دیگر را به دئییشمه طلبد، آنگاه است که بْعد تراژیک آن فرا میرسد. عاشق ناگزیر از پذیرش مسابقه میماند و اگر ببازد، باید زانو زده، سازش را با احترام به عاشق برنده ببازد و جلای وطن کند.
منبع: fardi.net