داستان زیبای « وزن دعای پاک و خالص»
مجموعه: داستانهای خواندنی (۲)
وزن دعای پاک و خالص
لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان بی غذا ماندهاند صاحب مغازه با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت : آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را میآورم.مغازه دار گفت نسیه نمیدهد:مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : ببین این خانم چه میخواهد؟ خرید این خانم با من.خواربار فروش گفت : لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت کو ؟ زن گفت : اینجاست.مغازه دار با طعنه گفت : لیست ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر !زن با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت .خواربارفروش باورش نمیشد . مشتری از سر رضایت خندید .مغازهدار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چیز گذاشت تا کفهها برابر شدند .در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است.کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود ” ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری خودت آن را برآورده کن”مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد. زن خداحافظی کرد و رفت.مشتری یک اسکناس با ارزش به مغازه دار داد و گفت : فقط خداست که میداند وزن دعای پاک و خالص چقدر است؟
منبع: pandamoz.com