داستان آموزنده طمع
مجموعه: داستانهای خواندنی (۲)
داستانهای آموزنده
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشتبا سرعت وارد بیمارستان شدو به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسیدماشین بهش زد و فرار کرد …پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنیدپیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسمخواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارمپرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنیداما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت : این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل … باید پول قبل از عمل پرداخت بشهصبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشیدواقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟
منبع: namakstan.net