اشتباهی که باعث تفاهم می شود!
مجموعه: داستانهای خواندنی (۲)
مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس
زن : چی شده؟مرد : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)زن حرف مرد رو باور نمی کنه : یه چیزیت هست.بگو!مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنهزن اما “می فهمه”مرد دروغ میگه : راستشو بگو یه چیزیت هستتلفن زنگ می زنهدوست زن پشت خطهازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخراز صبح قرارشو گذاشتنمرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر برهزن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنمشوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!مرد داغون می شه”می خواست تنها باشه”
..
….
مرد از راه می رسهزن ناراحت و عبوسهمرد : چی شده؟زن : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارشزن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزهمرد اما باز هم “نمی فهمه” زن دروغ میگهتلفن زنگ می زنهدوست مرد پشت خطهازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخراز صبح قرارشو گذاشتن(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )مرد خطاب به دوستش : الان راه می افتم!زن داغون می شه”نمی خواست تنها باشه”و این داستان سال های سال ادامه داشتو زن و مرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند.
منبع:asriran.com