پشت شیشه بخارگرفته کارگاه، در میان پاتیل های بزرگ مسی، رنگ در حال قل قل است و لکه های رنگی به هر سو پرتاب می شوند. فرش ایرانی تمام رنگ و لعابش را از همین پاتیل جوشان دارد؛ پاتیل هایی که هنوز هم طرفداران خود را دارد. در راسته بازارهای شهرهای صاحب فرش، هستند تک و توک رنگرزهایی که دود از دودکش هایشان بالا می رود.
استاد کاران این رنگرزخانه ها قرن هاست که مانند کیمیاگران در حال ترکیب اسرارآمیز رنگدانه ها و دندانه ها هستند تا درخشان ترین و با ثبات ترین رنگ ها را بر رشته های ابریشمین و پشمی بنشانند. رنگرزی از معدود مشاغلی است که همچنان رمز و رازش سینه به سینه منتقل می شود و از پدر به پسر ارث می رسد؛ مهارتی سخت و زمانبر است تا کلاف ها رنگی جاودان بگیرند و قالی ها از آن ساخته شود. با اینکه این شغل سنتی دیگر رو به نابودی است اما هنوز هم هستند رنگرزهایی که در کارگاه های خود شغل آبا و اجدادی شان را ادامه می دهند.
راسته کهن بازار قم بوی چوب می دهد و صدای ضربه چکش بر ابزار خراطی همه جا به گوش می رسد. نقطه های نورانی ای که تصویر هورنوهای (هواکش های) وسط سقف های گنبدی بازارند، در یک ردیف به صف شده اند. اینجا داخل راسته بازار پر سر و صدا، در امان سقف های گنبدی، عابران از گزند آفتاب داغ خورشید قم در امانند. اغلب حجره های راسته کهنه را خراطان تصاحب کرده اند و مشاغل دیگر در اقلیتند.
حجره های خوش بوی عطاران همان ابتدای بازار اعلام موجودیت می کنند. آهنگران و اسباب پر سر و صدایشان هم بخشی از بازار را گرفته اند اما کارگاه های بی سر و صدای رنگرزی در این شلوغی چندان به چشم نمی آیند. رنگرزخانه های انگشت شمار بین ردیف حجره ها گم شده اند؛ باید دقت کرد و مدام از این و آن نشانی گرفت تا بالاخره در چهارچوب یکی از درهای چوبی چشم آدم به کلاف های رنگی آویزان از سقف بیفتد.
سینه به سینه رنگ
«از این پاتیل طلا می ریزه، واسه کسی که کار بکنه. اگه کار نکنه، نون خشک هم توش نیست.» پیرمرد یکی در میان دندان های طلایی در دهان دارد و موهای یکدست سفید و اندکی ژولیده بر سرش.
رنگرزی استاد حسین فداکار در ابتدای بازار کهنه قرار گرفته. رنگرزخانه او چهار پاتیل ۱۰، ۱۵، ۲۵ و ۵۰ کیلویی دارد و این یعنی کار و کاسبی اش هنوز از رونق نیفتاده. روی نیمکت، کنار ورودی مغازه اش منتظر نشسته تا چایی تازه دم داخل استکان کمرباریک از بخار بیفتد و قابل نوشیدن شود.
اولین چیزی که روی دیوارهای رنگرزی اش به چشم می آید، تابلوی باریک و کشیده ای است که تصویر، نام و یاد حاج حسین لرستانی (مرشد) را روی خود دارد؛ «رنگرزی را با روزی ۲۵ زار (ریال) دم مغازه مرشد شروع کردم. ساعت پنج صبح که می رفتم در دکان حاج حسین تا ساعت ده شب با همین پول کار می کردم.» رنگرزی برای «فداکار» ها شغلی موروثی است. سه پسر استاد حسن به نوبت تمام فوت و فن کار را از پدر یاد گرفته اند. دو پسر در معیت پدر ماندند و سومی کمی آن طرف تر برای خود کار و کاسبی ای راه انداخت.
استاد فداکار مدام به یاد مرشد است؛ «شاگرد باید کار را بدزدد! آقا مرشد خدا بیامرز وقتی می خواست جنس را بکشد، پشت به ما می کرد که ما نبینیم چه کار می کند و چقدر جنس می کشد. آن وقت ما دزدیمان این بود که وقتی استاد یادش می رفت و سنگ و را از روی ترازو برنمی داشت، ببینیم سنگ داخل ترازو چقدری است.»
پسرکی که از همان ابتدا کنار دست حاج حسین است، به امر او «به دو» می رود تا چند تا قوطی از عمومحمودش بگیرد و بیاورد تا پیرمرد انواع رنگ های طبیعی را نشانم دهد. حاج حسین که انگار خنده روی لب هایش، قسمتی از صورتش است، از سال ۷۹ به این طرف خودش را بازنشسته کرده و کار و کاسبی و رنگرزی اش را سپرده به دو پسرش. حاج حسین از سختی کار پای پاتیل های جوشان می گوید، از دردپایی که با ایستادن کنار پاتیل دچارش شده یا تاول هایی که دراثر چلاندن ابریشم، روی دست هایش می نشسته. چاره کار تاول ها حنا بود و چاره پادرد بازنشستگی.
پسربچه همراه حاج حسین با دو قوطی در دست در میان درگاه ظاهر می شود. پیرمرد در یکی از قوطی ها را باز می کند. ساقه، گل و برگ گیاه زردرنگی که قوطی را پر کرده به اعتبار نوشته روی قوطی، «اسپرک» است. اسپرک گیاهی است خودرو که خراسانی ها آن را کشت می کنند. این گیاه در ترکیب با مواد رنگزای دیگر مثل برگ مو و روناس، رنگ هایی متنوع از زرد پسته ای تا زرد طلایی ایجاد می کند.
قوطی دیگر حاوی تنها ماده رنگی حیوانی ای است که به پاتیل های رنگرزی راه یافته. حشره آلبالویی رنگ خشک شده ای که حاج حسین آن را «قرمزدانه» می گوید. قرمزدانه ها می توانند از مکزیک یا جزایر قناری آمده باشند یا حتی اهل هندوستان باشند. از قرمزدانه می شود خوش رنگ ترین و شاداب ترین رنگ قرمز را به دست آورد.
حاج حسین دست توی اسپرک ها می کند و بو می کشد. از قیافه اش می شود حدس زد که این بو کلی خاطره دور و نزدیک را به یادش می آورد. چشم های استاد براق می شوند؛ «ما راضی نیستیم که شیمیایی رنگ کنیم. من بیشتر از ۵۰ سال سابقه کار دارم. نمی آیم این سابقه را خراب کنم اما بعضی از مشتری ها می آیند و می گویند که الا و وللا من رنگ شیمیایی می خواهم.»
رنگ های ایرانی در طول تاریخ همیشه به شفافیت و دوامشان شناخته می شدند.
شاردن – سیاح سفرنامه نویس که در عهد صفوی گذرش به ایران می افتد – درباره رنگ های ایرانی می نویسد: «صنعت رنگرزی در ایران بیشتر از اروپا توسعه و ترقی یافته است چون رنگ های این کشور دارای روشنی و جرم بسی بیشتر هستند و چندان زود زائل نمی شود.» در واقع اگر فرش ایران علیرغم قیمت های بالایش، فروش نسبتا خوبی داشت، به خاطر کیفیت بالای آن بود. طرح های اصیل ایرانی، بافت ظریف و فشرده و رنگ هایی که به مرور زمان شفاف تر و جذاب تر می شدند، راز موفقیت فرش ایران بودند اما با از دست دادن این محسنات، دیگر فرش ایرانی چیزی بیشتر از رقبایش نداشت.
شاید باید فرمان سختگیرانه ای که ناصرالدین شاه قاجار در سال ۱۳۰۰ هجری قمری صادر کرده بود؛ با وسواس اجرا می شد تا کار فرش ایرانی به اینجا نمی کشید؛ فرمانی که ورود رنگ هایی شیمیایی را ممنوع کرده، رنگ های وارد شده را معدوم می کرد و قالی هایی را که آغشته به این رنگ ها شده بود ضبط می کرد.
رنگ های ماندگار
«وقتی پای پاتیل گیاهی می ایستی، کیف می کنی. بوی پوست گردو و انار که از توی پاتیل درمی آید کیف می کنی؛ اما حیف…» عباس حسن نژاد که دلش برای رنگ های گیاهی تنگ شده، داماد صاحب کارگاه است. او ابریشم هایی را که در پاتیل رنگ هموار شده اند سوار خشک کن کرده و حالا بالای سرشان مراقب ایستاده است. هموار کردن یکی از مهم ترین مراحل کار رنگرزی است؛ رشته های نخ دور دست های مجهز به دستکش می چرخند و می چرخند تا همرنگ مایع داخل پاتیل شوند.
لوله خروجی خشک کن، آب سورمه ای رنگی روانه حلب ۱۷ کیلویی کنار خشک کن می کند. سطح آب رنگی را کف گرفته است. حسن نژاد خیره به کف های روی حلب می گوید: «بخار رنگ های شیمیایی سرطان می آورد اما چاره ای نیست.» پیرمرد سفیدمویی که از اتاقک انتهای کارگاه بیرون آمده، دست و صورت گرفته اش را داخل کلاف های سفید ابریشم آویزان از دیوار خشک می کند.
پیرمرد روی خشک شده اش را به ما می کند و می گوید: «رنگ شیمیایی خوب هم که باشد، بالاخره می پرد و بی حال می شود. رنگ کردن با رنگ شیمیایی مثل بزک کردن می ماند اما رنگ های طبیعی هر چه بمانند و پا بخورند، شفاف تر می شوند و رنگشان رو می آید.» همه رنگرزهای قمی مثل آقا نبی و دامادش اعتراف می کنند که رنگ های شیمیایی، زیبایی و جلای ظاهری دارند و با کمی آفتاب دیدن، زرق و برقشان از بین می رود. اما رنگ های طبیعی ثبات و دوام بالایی دارند. این را فرش های سن و سال داری که گاهی عدد سن آنها به بالای ۲ هزار هم می رسد، تصدیق می کنند.
کلاف های سورمه ای و طلایی سوار بر دوش «نبی ردکا» و دامادش، یکی یکی پله های نردبان را بالا می روند و از دریچه پرنور سقف می گذرند. روی سقف گنبدی کارگاه که در امتداد گنبدهای آجری سقف بازار قرار گرفته اند، تیرهای چوبی شکم داده آماده اند تا زیر بار ابریشم های رنگی بروند. حلقه های ابریشمی از تیرهای چوبی رد شده و یکی یکی تکانده می شوند تا هموار و یکدست شوند و هیچ چین و شکنی بر رشته ها نماند. آقا نبی و دامادش تیرهایی را انتخاب می کنند که در سایه دیوار قرار گرفته اند.
پهن کردن کلاف ها در سایه باعث می شود تا زیر و روی کلاف های رنگی همزمان خشک شوند و رشته ها کمرنگ و پررنگ نشوند. آقا نبی می گوید فرش قم ۱۵ -۱۰ رنگ بیشتر ندارد و شروع می کند با انگشتان چروکیده اش یکی یکی شمردن؛ کوچک ترین انگشتش می شود لاکی، بعدی مله ای که نوعی زیتونی تیره است، پوست هندوانه ای، سوخته ای، طلایی، کرم سفید، کرم زرد، دوغی، عنابی و…
زیر سقف گنبدی رنگرزی دوباره آتش به جان دیگ های مسی افتاده و نوبت به رنگ دیگری رسیده است. حالا پسر آقا نبی هم به جمع اضافه شده. رنگرزی همچنان شغلی خانوادگی است و رمز و رموز کار بیشتر بین اعضای خانواده رد و بدل می شود. آتش زیر دیگ زبانه می کشد، دهانش را به قصد بلعیدن دیگ باز می کند اما حریف دیگ مسی نمی شود. آقا نبی روزهایی را که هنوز لوله های گاز به بازار نرسیده بودند، خوب یادش است. با وجود اینکه آتشدان ها هر کدام به یک دودکش مجهز بودند اما تمام در و دیوار را دوده های سیاه رنگ گرفته بودند؛ «نفت و گازوئیل که روشن می شد اینجا را دود برمی داشت.
هفت – هشت سال پیش که گاز به ما دادند، رنگرزی را هم سفید کردیم.» آقا نبی چشم توی کارگاه می چرخاند؛ انگار که دنبال چیزی می گردد؛ «قدیم ها هفته ای یک خاور بار می کردیم برای کرمانشاه و کرمان و ساوه. تا اینجای دستمان رنگی بود.» پیرمرد تا بالای بازوی دست چپش را نشان می دهد؛ «فرصت نمی کردیم دست بشوییم، همین طور رنگی می رفتیم خانه». اما کم کم کارخانه های صنعتی رنگ شیمیایی از راه می رسند تا با توانایی تولید بالا و کلاف های رنگ شده یکدستشان کار را از چنگ رنگرزان سنتی درآورند.
دو کارخانه در اطراف قم و چندین کارخانه در حومه کاشان با تمام توان آماده رنگ کردن کلاف های پشمی و ابریشمی قم و کاشان می شوند. با وجود قیمت تمام شده بالای کارخانه ها، تولید کنندگان ترجیح می دهند ابریشم هایشان را به کارخانه بسپارند تا چنانچه بار دیگر نیاز به مقداری رشته رنگی پیدا کردند، با خیال آسوده آن را از سیستم های کامپیوتری کارخانه که خوب رنگ ابریشم های قبلی به خاطرش مانده طلب کنند.
پاتیل های بی بخار
«سخت ترین کار در رنگرزی درآوردن همین رنگ دوغی است.» ابوالفضل حسن نژاد که آستین خالی از دستش را به کمربندش بند کرده، در آستانه یکی از لنگه های چوبی کارگاه نشسته است. پاتیل های رنگرزی، بی بخار و خاموشند. سقف کارگاه با تیرهای چوبی خط خطی شده است. انگشت اشاره آقا ابوالفضل کلاف های صورتی تیره رنگ را نشانه می گیرد. کلاف های ابریشمی سفید برای دوغی شدن ابتدا در پاتیل های مسی با زاج سفید جوشانده می شوند.
زاج سبب می شود رنگ بهتر جذب رشته های ابریشمی شود. رشته ها شسته می شوند و دوباره به پاتیل بازمی گردند تا این بار در محلول روناس و ماست شناور شوند. روناس گیاهی است خودرو که بیشترین استفاده را میان مواد گیاهی طبیعی دارد و خامه ها را به رنگ سرخ و گلی روشن تا یاقوتی سیر درمی آورد. ماده رنگی روناس در ریشه گیاه است.
استاد حسن نژاد با دست چپش بالای سبیل باریکش را می خاراند و می گوید: در مراحل رنگرزی نوبت به هموار کردن کلاف ها، یعنی چلاندن رشته های ابریشمین در محلول روناس و ماست می رسد. رشته های ابریشم دو – سه روزی در محلول می مانند تا ماست ترش کند و بالا بیاید. حالا رشته ها به رنگ صورتی کمرنگ درآمده اند.
استاد حسن نژاد معمولا پس از این مرحله، ابریشم ها را بار می کند و به محلات می برد تا در رودخانه ای که عرض زیاد و آب شیرین و رونده ای دارد، بشوید. جالب اینجاست که هرچه کلاف های صورتی بیشتر در آب بمانند پررنگ تر می شوند. ردیف کلاف های دوغی رنگ آویزان از تیرک های چوبی چندان طولانی نیستند. رشته های ابریشمین قاعدتا باید روی سقف حجره آویزان باشند، اما آقا ابوالفضل دستش را تکان می دهد و می گوید «امان از دست دزدها…»
استاد کمی پیش تر مشتری فرنگی هم داشته است. هر شش ماه یک بار یک کامیون سفارش به دستش می رسیده اما مشتری باکویی کم کم راه و چاه دستش می آید و در همان باکو کارگاه رنگرزی برپا می کند و یکی از استادهای قمی را هم همراه می برد تا دیگر احتیاجی به استاد حسن نژاد و پاتیل های مسی اش نداشته باشد. هنوز هم گاه و بیگاه مشتری های افغانی، پاکستانی و عراقی برای سفارش خامه به رنگرزی های راسته کهن بازار قم سر می زنند.
دو، سه سال پیش، از پای پاتیل این رنگرزی، خودش، پسرش و سه شاگرد دیگر نان می خوردند اما «حالا ما مانده ایم و پسرمان. پسرم هم چون کار کم بود و تامین نمی شد رفت کارخانه شیر پاستوریزه. نصف روز می آید اینجا؛ اگر کاری باشد البته.» روابط ایران با کشورهای اروپایی کم شده و به دنبال آن تجارت فرش.
چینی ها با همان طرح های ایرانی فرش های ارزان قیمت تولید می کنند. فرش ایرانی که قیمتش به خاطر مواد اولیه و نیروی کارگران بالا رفته، از پس رقابت با رقبایش برنمی آید. همه اینها دلیل بی بخاری پاتیل های مسی و دست کشیدن پسر حسن نژاد از رنگرزی است. حسن نژاد پدر می گوید: «الان ما مزد کارگری گیرمان بیاید، باید خدا را شکر کنیم.
امسال از اول سال تا حالا ماهی ۱۵۰ هزار تومان هم گیرمان نیامده.» هنوز زود است که پیرمرد خطابش کنند. حرف رنگ و رنگرزی که می شود سر ذوق می آید و انگار که از فکر پاتیل های بی بخار و کسادی بازار و فرش های ارزان چینی بیرون آمده باشد، سر حوصله شروع می کند به گفتن از مراحل کار و حرفه اش اما وقتی دوباره یاد پسرش و کسادی بازار می افتد، بی حوصله می شود و آهنگ رفتن می زند و به قصد روی هم آوردن چهار دری چوبی از جا بلند می شود.
سال ۱۲۸۷ هجری قمری هیچ کس فکر نمی کرد رنگ هایی که رنگرزی را آسان تر کرده و قیمت ها را اندکی کاهش داده بود، روزی بلای اصلی فرش های رنگارنگ ایرانی شود و کار آن قدر بالا بگیرد که در شهر قم که مرکز بافت بهترین فرش های ابریشمی ایران است، در به در گشتن دنبال رنگ های طبیعی به هیچ جا نرسد. حالا جوان های نشسته پشت دخل عطاری های قم یادشان نمی آید کسی از آنها روناس برای رنگرزی خواسته باشد.
در این سال ها از آنها روناس را فقط برای رنگ گذاشتن و تقویت مو خواسته اند. آقای میرزایی که زمانی حجره واقع در راسته بازار نویش پر بود از رنگ های شیمیایی و گیاهی، حالا فقط برای فروختن ته مانده قوطی رنگ های شیمیایی اش در حجره را باز می کند و اینها همه در حالی است که کارشناسان هزینه رنگرزی را سه تا چهار درصد کل هزینه تولید فرش برآورده می کنند و اختلاف رنگرزی شیمیایی و گیاهی در هر کیلو ابریشم کمتر از ۵ هزار تومان است.
خساستی که تولید کنندگان هنگام سفارش ابریشم های رنگی به خرج می دهند، اصلا ارزش این همه لطمه وارد شده به صنعت فرش ایران را ندارد. در این راه هرچه بر سرمان می رود، بلایی است که خود مرتکب می شویم. موتورگازی دود می کند و استاد ابوالفضل حسن نژاد با تمام سابقه کاری اش، پسر کارگرش، گرانی فرش ایران، کسادی بازار و آستین بی دستش در انتهای تونل بازار کهنه گم می شود.
منبع:rasekhoon.net