- مجموعه: تست روانشناسی
او در این کتاب ، نه تنها عقاید و نظریه های قبلی درباره پول را به چالش می کشد، بلکه از سیستم آموزشی منسوخ شده ای صحبت می کند که در آن، چیزهایی آموزش داده می شود که به هیچ وجه در زندگی واقعی مصداق ندارد. به عبارت دیگر، این کتاب مسایلی را بیان می کند که بسیار پیش پاافتاده به نظر می رسند و البته نکته اصلی، همین است. کیوساکی می گوید که قصد نداشته کتابی اقتصادی بنویسد؛ چراکه به گفته خودش، صدها کتاب در حال حاضر با همین موضوع وجود دارند، او قصد داشته به سیستم آموزشی رایج جامعه اش بفهماند که این روش، روشی شکست خورده است که به بچه ها بگوییم برای موفقیت مالی به چه چیزهایی نیاز دارند؟ او می خواسته با گفته هایش، پدرها و مادرها را تکان دهد تا متوجه توصیه های خطرناکی که به فرزندان شان می کنند، باشند؛ از جمله: «نمره خوب بگیر و به دنبال کاری امن و پردرآمد باش!» این توصیه ها بر اساس قوانین پولی قدیمی بنا شده؛ آن زمانی که مردم در شرکت ها کار می کردند و بعد از ۳۰ سال با حقوق بازنشستگی مطلوبی بازنشسته می شدند. از آن روزها خیلی گذشته. با ادغام شدن شرکت ها و کوچک شدن آنها و اتفاقات هر ماهه، روبرت کیوساکی معتقد است که بازی کردن با قوانین قبلی بسیار مخاطره آمیز است و در آخر، این کارمندها هستنند که می بازند؛ نه مالکان و سرمایه دارها.
یادگاری شگفت آور و موفق «پدر پولدار، پدر فقیر» نشان می دهد روبرت کیوساکی و همسرش کیم کیوساکی شریک او در تاسیس شرکت پدر پولدار – ماموریت شان را برای آموزش دادن و قدرتمند کردن افراد به وسیله ارتقای سطح سواد اقتصادی آنها درست انجام داده است. فلسفه اقتصادی روبرت کیوساکی از دوران نوجوانی او شکل گرفت. بزرگ شدن در کنار ۲ پدر یکی ثروتمند و دیگری فقیر باعث شد او برای رسیدن به ۲ هدف متفاوت تربیت شود. پدر تحصیل کرده او (پدر واقعی اش) می خواست او به مدرسه برود و کار شرکتی راحتی را انتخاب کند اما پدر ثروتمندش (بهترین دوست پدر واقعی اش) به او می گفت کمپانی شخصی تاسیس کند. هر ۲ مرد در کارشان موفق بودند و درآمد قابل توجهی داشتند. با به وجود آمدن تغییرات اقتصادی، خانواده او هم دچار تحولاتی شد. یکی از پدران او به یکی از ثروتمندترین افراد هاوایی تبدیل شد و میلیون ها دلار برای خانواده اش به جا گذاشت و از دیگری تنها چک های برگشتی اش ماند. هر ۲ برای تحصیلات ارزش قایل بودند اما نگاهشان متفاوت بود و دید متفاوتی نیز به پول داشتند. یکی از آنها پول را زمینه همه بدی ها می دانست و دیگری، بی پولی را. به عنوان یک پسر جوان، داشتن ۲ پدر متفاوت به او آموخت که باید مواظب آموخته هایش چیزهایی که از آن ۲ نفر می شود، باشد. او در ۹ سالگی تصمیم گرفت به حرف ها و آموزه های پدر پولدارش درباره پول گوش دهد و به همین دلیل تحصیلات در زمینه مالی را شروع کرد.
شغل کیم از تبلیغات برای بزرگ ترین آژانس هنولولو شروع شد. در ۲۵ سالگی مجله تجاری هنولولو را درآورد. ۲ سال بعد، یک کمپانی لباس تاسیس کرد. سال ۱۹۸۹ شروع به سرمایه گذاری در بنگاه املاک کرد که هم اکنون میلیون ها دلار دارایی برایش به ارمغان آورده است. کیم شریک اقتصادی روبرت شد و حالا ۲۴ سال است که زندگی مشترکی دارند. آنها شرکت های آموزشی تجاری را در دور دنیا تاسیس کرده اند؛ ۱۱ دفتر در ۷ کشور، در سال ۱۹۹۴ شرکتشان را فروختند و خود را بازنشسته کردند ولی بازنشستگی آنها مدت زیادی طول نکشید.
روبرت کیوساکی خوب می داند که موفقیت اش تا حد زیادی ناشی از حرکت در مقابل رسوم قدیمی است. او می گوید: «وقتی کتاب «پدر پولدار، پدر فقیر» را نوشتم، به همه گفتم که خانه شما ثروت شما نیست. خیلی ها به خاطر این گفته ام از من انتقاد کردند ولی اگر با دقت به موضوع نگاه کنید، می بینید که امروزه خیلی از خانواده ها با بحران در گرو بودن خانه هایشان مواجه هستند. آنها خانه هایشان را از دست می دهند چرا که نمی توانند از عهده پرداخت وام هایشان برآیند. آنها افرادی هستند که به خاطر نداشتن سواد و هوش اقتصادی نمی توانند تصمیمات درست مالی بگیرند.» روبرت، هوش اقتصادی را این طور تعریف می کند: «اگر پولتان را در حساب سپرده تان بگذارید، بانک هر ماه ۳ درصد به شما سود می دهد ولی اگر مساله تورم را در نظر بگیریم که رشد آن حداقل ۳ درصد است سود اقتصادی شما صفر می شود. شما می توانید پولتان را از هر راهی از دست بدهید.» روبرت در سال های جوانی اش روی طلا سرمایه گذاری کرد و درس های باارزش زیادی از آن آموخت، هر چند نتوانست از آن راه پولی را به دست آورد. او فهمید دارایی ها مثل املاک، سهام، تجارت و پول نمی توانند آدم را ثروتمند کنند؛ بلکه این اطلاعات، دانش، الهامات و چگونگی اوضاع است که به عنوان هوش اقتصادی می تواند برای فرد ثروت به همراه بیاورد.
روبرت می گوید: «اولین کاری که هر فرد برای افزایش دارایی هایش می تواند انجام دهد، اشتغال به یک کار پاره وقت است؛ یک تجارت خانگی کوچک مانند کمپانی های اینترنتی یا بازاریابی. پس کلید یک فعالیت مفید، شروع یک تجارت کوچک و یادگیری تمام مسایل در مورد آن است.» او می گوید خیلی از افراد هوش اقتصادی برای بالا بردن دارایی هایشان دارند ولی یکی از عواملی که باعث می شود نتوانند پیشرفت کنند، این است که نمی توانند درک کنند که پول، آنها را ثروتمند نمی کند؛ بلکه روند انجام کار، آنها را به ثروت می رساند و در مورد خیلی از افراد دیگر هم که به ثروت نمی رسند، علتش این است که ترجیح می دهند حقوقی ثابت و مداوم داشته باشند تا اینکه عملیات اقتصادی را یاد بگیرند و هوش اقتصادی شان را پرورش دهند و ثروتمند شوند. آنها همیشه به خاطر ترسی که از فقیر شدن دارند، عقب می مانند: «من در کتاب دومم، «خرج و برج»، در مورد ۴ دسته از مردم در دنیای تجارت صحبت کرده ام. در این کتابم افرادی را نشانه گرفته ام که آماده هستند تا زندگی شان را عوض کنند؛ تغییری بسیار عظیم تر از عوض کردن شغل، یعنی کسانی که آماده به دست آوردن ثروت برای خودشان هستند.»
در سال ۱۹۸۴، در اوایل ازدواج، این زوج تصمیم گرفتند زمینه کاری شان را عوض کنند. روبرت سعی می کرد همه وقتش را صرف سمینار و کلاس های آموزشی کند. ولی آنها در یک بحران اقتصادی دست و پا می زدند. کیم می گوید:«ما برای مدتی بی خانه بودیم و حتی مجبور شدیم مدتی در ماشین مان بخوابیم. همه درباره ما صحبت می کردند و می گفتند: «چرا سعی نمی کنید جایی استخدام شوید؟ چرا از رویایتان نمی گذرید؟» این آسان ترین راه تسلیم شدن بود ولی ما تسلیم نشدیم!» روبرت می گوید: «ریسک کردن و اشتباه کردن از ضروریات یادگیر ی اند. من ریسک می کنم چرا که این گونه مجبور می شوم باهوش تر عمل کنم. وقتی یک خانه یا یک آپارتمان می خرم، باعث می شود کمتر به من فشار وارد شود احساس آرامش کنم و کمتر ریسک کرده و کمتر از هوشم استفاده می کنم پس کمتر هم یاد می گیرم که چگونه در موارد سخت، عمل کنم.»
منبع:روزنامه سلامت < br />