دو حکایت از باب دوم گلستان سعدی
دو حکایت از باب دوم گلستان سعدی
مجموعه: شهر حکایت
حکایت از باب دوم گلستان سعدی
حکایت اول
یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفتهاند؟
گفت بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.
هر که را جامه پارسا بینىپارسا دان و نیک مرد انگارور ندانى که در نهانش چیستمحتسب را درون خانه چکار
حکایت های گلیتان سعدی
حکایت دومدرویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی مالید و میگفت: یا غفور و یا رحیم تو دانى که از ظلوم و جهول چه آید؟
عذر تقصیر خدمت آوردمکه ندارم به طاعت استظهارعاصیان از گناه توبه کنندعارفان از عبادت استغفار
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. من بنده امید آوردهام نه طاعت بدریوزه آمدهام نه بتجارت . اصنع بى ما انت اهله.
بر در کعبه سائلى دیدمکه همى گفت و مىگرستى خوشمینگویم که طاعتم بپذیرقلم عفو بر گناهم کش
منبع: nasrian.persianblog.ir
گنجینه مثل ها و حکایات بعد از مرگبهلول و شيخ جنيد بغدادحکایت بهلول و آب انگورحکایت حلوافروش و مشتری حکایت خواندنیحکایت خواندنی ایثار و شکر