حکایت خواندنی خیاط
حکایت خواندنی خیاط
مجموعه: شهر حکایت
در شهر مرو خیاطی بود، در نزدیکی گورستان دکانی داشت و کوزه ای در میخی آویخته بود و هر جنازه ای که در آن شهر تشییع می شد سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه حساب آن سنگ ها را داشت که چند نفر در آن شهر فوت کرده اند.
از قضا خیاط بمرد و مردی به طلب به در دکان او آمد.
در را بسته دید و از همسایه خیاط پرسید که او کجاست. همسایه گفت : خیاط نیز در کوزه افتاد!
منبع:روزنامه خراسان
گنجینه مثل ها و حکایاتحکایت بهلول و آب انگورجواب تحسین برانگیز جواب دندان شکندرس بهلول به شیخ جنید دفع بلاء و علاء سخن اول یا دوم