غزلیات زیبای مریم جعفری آذرمانی
غزلیات زیبای مریم جعفری آذرمانی
مجموعه: شعر و ترانه
مریم جعفری آذرمانی
مریم جعفری آذرمانی در ۵ آذر ۱۳۵۶ در تهران متولد شد. مریم جعفری آذرمانی، شاعر اهل ایران است. او از سال ۱۳۷۵ بهطور جدی سرودن شعر را بیشتر در قالب غزل آغاز کرد. تا کنون آثار متعددی از او منتشر شدهاست: «سمفونیِ روایتِ قفلشده»، «پیانو»، «هفت»، «زخمه»، «۶۸ ثانیه به اجرای این اپرا ماندهاست»، «قانون»، «صدای ارّه میآید»، «تریبون»، «مذاکرات»، «دایره»، «ضربان»، «معنای دیگر»، «راویه»، «بایستههای پژوهش در شعر معاصر»، «نواحی»، «تشریح»، «تو رها باش و دوست داشته باش». بیشتر شعرهای او دارای مضامین اجتماعی سیاسی است.
معشوقِ از ازل به قیامت قرینِ من!
بنیانگذارِ عاطفهی راستینِ من!
من عاشقِ تمامِ جهانم به یُمنِ تو؛
در خانهی دل آیهی بالانشینِ من!
فرزندِ وقت! لحظهی باری به هر جهت!
خیّامِ من! معاصر و همسرزمینِ من!
در این کویر خیمه بزن! مثلِ قرن پنج
عشقِ قدیم و تازه! چنان و چنینِ من!
این شعر، شعر نیست؛ تماماً حقیقت است؛
برداشتهای ذائقهی نکتهبینِ من
مضمونِ بیشمارِ تو اصلِ تغزّل است
ای راویِ مغازلهی چندمینِ من!
وصفِ تو را چطور بریزم در این قلم؟
زیباییِ تو بیشتر است از یقینِ من
مریم جعفری آذرمانی
شعرهای مریم جعفری آذرمانی
سندسازی کنم یا نه؟ نگویم از شما بودهست؟
تمام نقطهپایانها که بعد از جملهها بودهست
تمامش کن نمیخواهم بخوانم جملهای دیگر
که این تاریخ تکراری برایم آشنا بودهست
زمان را رسم کردم روی کاغذ، کاغذ آتش شد
نفمیدم که این ویرانه، اصلاً کی، کجا بودهست
من اینجا پیر خواهم شد، و شک دارم زمان چیزی
به جز فرسودنم باشد که از اول بنا بودهست
شهادت میدهم خورشید، روشن بود در آن روز
و کشتنهای پنهانی که کارِ سایهها بودهست
پرستش میکنم با شیوههای سنّتی هر شب
به یاد روزگارانی که تنها یک خدا بودهست
مریم جعفری آذرمانی
شعرهای مریم جعفری آذرمانی
کنار جادهی خاکی علامتیست کبود
درخت بود و نبود آن سیاهْ خطّ عمود
یکی که عکس خودش را گرفت و راه افتاد
به انتظار نشستهست در کنارهی رود
دهانِ بازتری خیره داد زد که: به جز
دو چشمِ بسته چه دیدید در برابر دود؟
نشد که خوب بخوانیم خطّ آتش را
تمام منظره را مه کشید ابرِ حسود
به دستهای زمینگیر همچنان میرفت
به جز غبار چه باری به دوش جادّه بود؟
مریم جعفری آذرمانی
شعرهای مریم جعفری آذرمانی
گرچه اندازهی دنیا نشدهست
در زوایای خودش جا نشدهست
قطرهای هست که دریا نشدهست
بستر رود مهیا نشدهست
پس کجا میرود این قایق پیر
صبح تا شب همه باید بدوند
خسته در یک صف ممتد بدوند
ها مبادا که مردّد بدوند
قدر یک لحظه اگر بد بدوند
حلقِ شلاّق بگوید که بمیر
خون به خون بر تن او لک شده است
خط به خط خون به زمین حک شده است
مزرعه خاک مشبّک شده است
بَبْر، مشغول مترسک شده است
توی زندان خودش مانده اسیر
خانه وابستهی در بود و شکست
حُرمت خانه پدر بود و شکست
مادر آیینهی تر بود و شکست
خواهرم شانه به سر بود و شکست
نای فریاد نداری بپَذیر
نسبش میرسد از خون به جنون
او که خون میخورد از کاسهی خون
غولِ کج با حرکاتی موزون
دُمش این بار بیفتد بیرون
پیِ دزدیدن یک تکّه پنیر
وسط صحنه عروسک باشد
راستش گریهی کودک باشد
نور چپ هم اگر اندک باشد
تلخک تازه مبارک باشد!
کارگردان! به کسی خرده نگیر
روی در، نقشهی دریا، آبی
زیرِ پرپرزدنِ مهتابی
– در چه فکری حسنک؟ بی تابی!
زنگ تاریخ فقط میخوابی؟
– شب نخوابیدهام آقای دبیر!
مریم جعفری آذرمانی
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته