شعر های زیبا در مورد درخت و درختکاری
شعر های زیبا در مورد درخت و درختکاری
مجموعه: شعر و ترانه
شعر های زیبا در مورد درخت
تمام راز هستی در دل بذری نهان است
دل هر ذره بشکافی در او راز جهان است
بخوان برگی زدیوان درخت افرینش
که درس زندگی ساده تر از اب روان است
درختان نبض هستی در رگ جان و حیات اند
دریغا دریغا دریغا ادمی با جان خود نا مهربان است
به ایین طبیعت خاک شو تا سبز گردی
که پر باری قامت افتادگان است
من و تو وارث سبزینه پیشینیان ایم
خوشا پیری که میراثش گلستانی جوان است
ببین در دست این تصویر بحر بی کران
شعر های زیبا در مورد درخت و درختکاری
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگهای در هم تو لانه میکنند
وقتی که بادها
گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا ؟
خورشید را کجا ؟
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت
سیاوش کسرایی
شعر در مورد درختکاری
تک درختی سبز بودم ، برگ و باری داشتم من
پیش چشم اهل معنا ، اعتباری داشتم من
شاخه هایم چتر آسا ، سایه گستر بود و زیبا
زیر چتر سایه سارم ، سبزه زاری داشتم من
هر سحر از مرغکان خوشنوای این گلستان
نغمه های دلکش از گوش و کناری داشتم من
مثل اشک دیدگان ماهرویان ، پاک و روشن
فیض بخش از آب صافی جویباری داشتم من
دشت را از رویش گلهای وحشی هر بهاران
رنگ رنگ و دلربا نقش و نگاری داشتم من
گاهگاهی در برم از مردم صحرا در اینجا
رهروئی ، ناخوانده مهمانی ، سواری داشتم من
میزبان آهوان دشت بودم ، روزگاری
میهمان خسته ای را از دیاری داشتم من
چیستم اکنون « نکوئی » تک درختی خشک و بی بر
یاد باد آن روزگاران را که یاری داشتم من
شعر های زیبا در مورد درختکاری
توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو بخداست
صدایی که تو ی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر بدست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امونه تبره
تبری که دشمنه همیشه ی
این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام
آخرین ضربه رو محکمتر بزن
ایرج جنتی عطایی
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته