اشعار شهادت حبیب بن مظاهر
اشعار شهادت حبیب بن مظاهر
مجموعه: شعر و ترانه
اشعار شهادت حبیب بن مظاهر
شیـر مـردِ ظهـرِ عـاشورا حبیبی یا حبیب
یاد ما کردی در این صحرا حبیبی یا حبیب
اجــرِ تـو بـا مـادرم زهرا حبیبی یا حبیب
شـاد کردی قلب زینب را حبیبی یا حبیب
ای کـه از روز ازل با مـا حبیبی یا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
قطره بودی وصل بر دریا شدی، دریا شدی
در تمـام عمـر بـا مـا بـودهای، تا ما شدی
ذره بــودی محـو در مهر جهـانآرا شدی
فـاش میگـویم حبیب مـادرم زهـرا شدی
گم شدی در ما و کردی خویش را پیدا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
جد و باب و مادرم امشب دعایت میکند
دلشکسته خـواهرم امشب دعـایت میکند
هم سکینه دخترم امشب دعـایت میکند
هـم عـلیّاکبرم امشب دعــایت مـیکند
مرحبـا ای بـوده از اول حبیب ما حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
تو شدی پروانه، من چون شمع آبت میکنم
بلکــه زیــر سایــه خــود آفتابت میکنم
بعد از این دیگر حبیب خود خطابت میکنم
مثــل عبــاس علمــدارم حسـابت میکنم
ای بــه گلـزار شهادت عـاشق شیدا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
نــامه بنــوشتم کــه سوی مـا بیایی، آمدی
صورت از خونِ جبین رنگین نمـایی، آمدی
سینــه پیش نیــزه قــاتل گشــایی، آمدی
چــون مــه تابـان ز ابر خون برآیی، آمدی
آمدی قامت ز خون شویی سراپا یـا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
تـو حبیب کربــلایی دوستت دارم حبیب
عــاشق تیـر بــلایی دوستت دارم حبیب
صید تیر عشق مــایی دوستت دارم حبیب
بعد از این خون خدایی دوستت دارم حبیب
ایـن شرف بـادت گوارا یا حبیبی یـا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
تو حبیبی، خوش بوَد شرح دل مـا بـا حبیب
تشنـگی از کــودکانم بــرده آرام و شکیب
زینبـم خوانـَد بـه خیمه، آیه «امن یجیب»
تو حبیبی تـو حبیبی مـن غریبم من غریب
غربت و مظلومیم را کـن تماشا یـا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
ای نگارستان خون بـاغ و بهـارت یا حبیب
ای محبت کرده بیصبر و قـرارت یا حبیب
جـان اهـل معرفت شمع مـزارت یا حبیب
اشک «میثم» تا صف محشر نثارت یا حبیب
سینهات صحرای عشق و دیدهات دریا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
شاعر:غلامرضا سازگار
اشعار روضه ی حبیب بن مظاهر
نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم
پرورده بـا محبت آل پیمبرم
بیدوست بر نیاورم از سینه یک نفس
گـردد هزار بـار گر از تن جدا سرم
در آستان خویش غبارم کن ای حسین!
بنشان به روی خاک، قدمهای اکبرم
بـا زخم سینه، ناز شهادت کشیدهام
شاید که وقت مرگ بگیری تو در برم
مقتل بهشت و زخم بدن، بوستانِ گل
حوریه مرگ و خون گلو آب کوثرم
بـا آنکه پیرمردم و سنم بــود فزون
انگار کــن فـداییِ ششماهه اصغـرم
مثل دو چوب خشک مجسم بوَد مدام
لبهای خشک کـودک تـو در برابرم
مـن زنـده باشم و پسر فاطمه غریب
ای کـاش از نخست نـمی زاد مــادرم
بـر سنگ قبـر مـن بنویسید دوستان
مـن جـاننثـار یوسف زهرای اطهرم
«میثم» تو یاد میکنی از من به نظم خویش
مـن نیـز دستگیر تـو در روز محشرم
شاعر : حاج غلامرضا سازگار
نوحه ی حضرت حبیب بن مظاهر
در عشق بازی از طفولیت نجیب است
یار غریبی های مولای غریب است
یک بار هم در کودکی جان داده بهرش
او زنده با انفاس یار و بوی سیب است
این پیر میدان دار مستان در حقیقت
بیمار عشق است و حسین او را طبیب است
او مزۀ مردن برایش را چشیده
حالا چنین بر کنج میدان بی شکیب است
موی سفیدش تشنۀ خون است آری
او دومین تصویر از شیب الخضیب است
پیر است اما شیر، پیرش هم شجاع است
این عاشق دلداه عنوانش حبیب است
در کوی رندان پیش افتاده است در عشق
در سر هوای یاری خدالتریب است
از بین زوار حریم شاه او هم
از این شکوه عشق بازی با نصیب است
محمدرضا علی پور
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته