ماجرای دزد بدشانس
ماجرای دزد بدشانس
مجموعه: اخبار حوادث
تاریخ انتشار : پنج شنبه, ۰۸ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۳۹
از این که به راحتی آن همه طلا را دزدیده بودم در پوست خودم نمی گنجیدم از شدت خوشحالی دوباره همه طلاها را از داخل کیسه بیرون ریختم برق آن همه طلا چشمانم را گرفته بود به طوری که تصور می کردم تا چند سال آینده هزینه مواد مخدرم تامین شده است اما …
جوان ۲۵ ساله ای که چند روز پس از دستبرد به یک منزل مسکونی و با تلاش افسران ورزیده تجسس کلانتری احمدآباد مشهد دستگیر شده است درحالی که بیان می کرد نقشه زیرکانه ای برای دستبرد به طلاها کشیده بودم اما باز هم پلیس دستم را رو کرد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یکی از محلات پایین شهر زندگی می کردم. پدرم به مصرف حشیش اعتیاد داشت و هر روز مقابل چشمان من به استعمال حشیش می پرداخت همین موضوع کنجکاوی عجیبی در وجودم ریشه دوانده بود من هم دوست داشتم احساس و لذت مصرف حشیش را درک کنم بالاخره روزی به دور از چشمان پدرم و در سن ۱۷ سالگی با همراهی برخی از دوستان هم محله ای ام برای اولین بار سیگار حاوی حشیش را کشیدم و این گونه مسیر زندگی ام را تغییر دادم.
از آن روز به بعد همواره با دوستانم در کوچه و خیابان دور هم می نشستیم و مواد مخدر مصرف می کردیم خیلی زود در دام مواد افیونی گرفتار شدم و نتوانستم هزینه های خرید مواد را بپردازم. به همین دلیل دست به سرقت زدم تا برای مدتی مخارج اعتیادم را تامین کنم اما چند روز بعد نیروهای انتظامی سراغم آمدند و من برای شش ماه روانه زندان شدم. بعد از آزادی از زندان تصمیم گرفتم ازدواج کنم و راه درست زندگی را در پیش بگیرم. در این میان به خواستگاری دختری رفتم که از چند ماه قبل با او آشنا شده بودم و ارتباط داشتم. آن دختر از گذشته ام خبری نداشت و در یک دوستی خیابانی عاشقم شد.
خلاصه من و «رعنا» پای سفره عقد نشستیم و هنوز چند ماه از دوران نامزدی مان نگذشته بود که همسرم باردار شد و من به اجبار مقدمات جشن عروسی را فراهم کردم ولی با مشکلات مالی شدیدی روبه رو شدم به گونه ای که برای فرار از این مشکلات دوباره به آغوش مواد مخدر پناه بردم تا به قول معروف این تالمات روحی و روانی را فراموش کنم اما نه تنها شرایطم بهتر نشد بلکه روز به روز بیشتر به مرداب فلاکت و بدبختی فرو می رفتم به گونه ای که دیگر حتی مخارج روزانه زندگی را هم نمی توانستم تامین کنم در همین روزها یکی از دوستانم که مادرش همسایه پولداری داشت سراغم آمد و نقشه دستبرد به طلاهای صاحبخانه مادرش را به ذهنم انداخت. او گفت: صاحبخانه مادرم حدود دو تا سه میلیارد تومان طلا در منزل نگهداری می کند. با این وسوسه های «بشیر» نقشه زیرکانه ای طرح کردم تا مانند سرقت قبلی آثاری از جرم باقی نگذارم.
چندین روز نقشه ام را مرور کردم و به بررسی همه جوانب و راه های دستبرد به طلاها پرداختم تا این که روزی بشیر به صورت تلفنی به من خبر داد که صاحبخانه مادرش به مدت یک هفته به کیش سفر کرده و مادرش نیز برای دیدار یکی از بستگانش به شهرستان رفته است. این بود که بخش زیادی از قطعات پازل سرقت به راحتی کنار یکدیگر قرار گرفت و من شب هنگام نقشه ام را یک بار دیگر در کنار بشیر مرور کردم بلافاصله به بازار رفتم و یک دست لباس فضای سبز شهرداری را به مبلغ ۸۰ هزار تومان خریدم، یک ماسک بهداشتی هم بر صورتم زد تا شناخته نشوم برای آن که پلیس را گمراه کنم تا سراغ بشیر نروند ابتدا به خانه مادر بشیر به طور صوری دستبرد زدم و بعد سراغ طلاها و جواهرات صاحبخانه رفتم همه طلاها را داخل کیسه ریختم و به خانه آمدم.
همسر و دو فرزندم خواب بودند برای آن که خیالم راحت شود که طلاها تقلبی نیست آن ها را به آرامی روی فرش ریختم به گونه ای که برق طلاها چشمانم را کور می کرد! بشیر راست می گفت ارزش طلاها چند میلیارد بود با خوشحالی همه آن ها را در جای مطمئنی پنهان کردم تا به دنبال مالخری برای فروش آن ها بگردم چند روز را با استرس و نگرانی سپری کردم اما خیلی زود افسران تجسس کلانتری احمدآباد با رصدهای اطلاعاتی و آثار به جا مانده از سرقت به سراغم آمدند و مرا در حالی دستگیر کردند که یکی از انگشترهای طلا زیر ریشه های قالی جامانده بود و من هنگام جمع کردن طلاها متوجه نشده بودم و …
شایان ذکر است تحقیقات پلیس با صدور دستوری از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری احمدآباد) برای کشف سرقتهای احتمالی دیگر این متهم ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
خراسان