کاروان رفته بود و دیده من (فریدون مشیری)
کاروان رفته بود و دیده من (فریدون مشیری)
مجموعه: شعر و ترانه
کاروان رفته بود و دیده منهمچنان خیره مانده بود به راهخنده میزد به درد و رنجم , اشکشعله میزد به تار و پودم , آه
رفته بودی و رفته بود از دستعشق و امید زندگانی منرفته بودی و مانده بود به جا ,شمع افسرده جوانی من !
شعله ی سینه سوز تنهاییباز چنگال جانخراش گشوددل من در لهیب این آتشتا رمق داشت دست و پا زده بود !
چه وداعی , چه درد جانکاهی !چه سفر کردن غم انگیزینه نگاهی چنان که دل می خواستنه کلام محبت آمیزی !
گر در آنجا نمیشدم مدهوشدامنت را رها نمیکردموه چه خوش بود , کاندر آن حالتتا ابد چشم وا نمیکردم
چون به هوش آمدم نبود کسیهستی ام سوخت اندر آن تب و تابهر طرف جلوه کرد در نظرمبرگ ریزان باغ عشق و شباب
بیشتر بخوانید: شعر کوچه فریدون مشیری
وای بر من , نداد گریه مجالکه زنم بوسه ای به رخسارتچه بگویم , فشار غم نگذاشتکه بگویم : (( خدا نگهدارت ))
کاروان رفته بود و پیکر مندر سکوتی سیاه میلرزیدروح من تازیانه ها میخوردبه گناهی که : عشق می ورزید
او سفر کرد و کس نمیداندمن درین خاکدان چرا ماندمآتشی بعد کاروان ماندمن همان آتشم که جا ماندم
منبع:lat.blogfa.com
گلچینی از شعر و ترانه هاشعر کوچه فریدون مشیری و جواب هما میرافشار شعر مادر از فریدون مشیری ۳ شعر زیبا از پابلو نرودااز دوست داشتن(فروغ فرخزاد)اشعار امام زمان (عج)اشعار زیبا ماه مبارک رمضان